کلمه جو
صفحه اصلی

تحکم کردن


مترادف تحکم کردن : زورگفتن، زورگویی کردن، امر کردن، حکم کردن، دستور دادن، حکومت کردن، فرمانروایی کردن

فارسی به انگلیسی

dictate, domineer, demand, snap, boss

dictate, domineer, demand, snap


مترادف و متضاد

domineer (فعل)
تحکم کردن، سلطه جویی کردن، مستبدانه حکومت کردن

زورگفتن، زورگویی کردن


امر کردن، حکم کردن، دستور دادن


حکومت کردن، فرمانروایی کردن


۱. زورگفتن، زورگویی کردن
۲. امر کردن، حکم کردن، دستور دادن
۳. حکومت کردن، فرمانروایی کردن


فرهنگ فارسی

( مصدر ) زور گویی کردنفرمانروایی کردن .

لغت نامه دهخدا

تحکم کردن. [ ت َ ح َک ْ ک ُ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) حکم کردن. فرمان دادن. تعدی کردن. فرمانروایی کردن به زور. رجوع به تحکم شود.


کلمات دیگر: