کلمه جو
صفحه اصلی

پالیزبان


مترادف پالیزبان : باغبان، جالیزبان، دشتبان، دهقان، صیفی کار، لته کار، ناطور، مغنی

مترادف و متضاد

۱. باغبان، جالیزبان، دشتبان، دهقان، صیفیکار، لتهکار، ناطور
۲. مغنی


فرهنگ فارسی

جالیزیان، پالی وان، نگهبان پالیز، بوستانبان
( اسم ) ۱- نگاهدارند. پالیز محافظت کنند. جالیز باغبان بستان بان دهقان صاحب کشت دهقان دشت بان ناطور فالیزبان فالیزوان جالیزبان. ۲- ذات باری تعالی . ۳- آهنگی از موسیقی که بزعم بعضی ساخت. یک پالیزبان است و بعض دیگر آنرا آواز پالیزبانان دانسته اند . ۴- مغنی .
باغبان بستان بان

فرهنگ معین

(اِمر. ) ۱ - باغبان ، دشت بان . ۲ - آهنگی از موسیقی قدیم .

لغت نامه دهخدا

پالیزبان. ( اِ مرکب ، ص مرکب ) باغبان. بستان بان. بوستان بان. نگاهدارنده فالیز. دهقان. ( برهان ). دهقان صاحب کشت. ناطور. نگاهبان فالیز. پالیزوان. ( رشیدی ). فالیزبان. جالیزبان. دشت بان و گاه کنایه از ذات باریتعالی باشد :
چرا گشت باید همی زان سرشت
که پالیزبانش به آغاز کشت.
فردوسی.
در باغ بگشاد پالیزبان
بفرمان آن تازه رخ میزبان.
فردوسی.
چو پالیزبان گفت و موبد شنید
بروشن روان مرد دانا پدید.
فردوسی.
بدرگاه پالیزبان آمدند
بشادی بر میزبان آمدند.
فردوسی.
بدین زار بگریست پالیزبان
که بود آنزمان شاه را میزبان.
فردوسی.
تن از راه رنجه گریزان ز بد
بیامد در باغبانی بزد
بیامد دوان مرد پالیزبان
که هم نیکدل بود و هم میزبان.
فردوسی.
زنان کدخدایند و کودک همان
پرستار و مزدور و پالیزبان.
فردوسی.
از ایوان بیامد بدان جشنگاه
بیاراست پالیزبان جای شاه...
بکی نغزدستان بزد [ باربد ] بر درخت
کز آن خیره شد مرد بیداربخت.
فردوسی.
سبک باغبان می بشاپور داد
که بردار از آن کس که بایدت یاد
بدو گفت شاپور کای میزبان
هشیوار و بیدار پالیزبان
کسی کو می آرد نخست او خورد
چو بیشش بود سالیان و خرد
تو از من بسال اندکی مهتری
تو باید که چون می دهی می خوری
بدو باغبان گفت کای پرهنر
نخست او خورد می که با زیب و فر
تو باید که باشی بر این پیشرو
که پیری بفرهنگ و در سال نو
همی زیب تاج آید از روی تو
همی بوی مشک آید از موی تو.
فردوسی.
نهانی بپالیزبان گفت شاه
که از مهتر ده گل مهر خواه.
فردوسی.
بدین خانه درویش بد میزبان
زنی بی نوا شوی پالیزبان.
فردوسی.
بپالیزبان گفت کای پاکدین
چه آگاهی استت ز ایران زمین.
فردوسی.
یکی پیرزن دید پالیزبان
ازو خواست تا باشد او میزبان.
اسدی.
سپهبد دگر ره ز پالیزبان
بپرسید و بگشادگویا زبان.
اسدی.
نه از دروگر و از کفشگر خبر داریم
نه بر فقاعی و پالیزبان ثنا خوانیم.
مسعودسعد.
|| نام نوائی است که خنیاگران زنند. ( لغت نامه اسدی ). لحنی از الحان موسیقی. نوائی است از موسیقی و ظاهراً آن نوا ساخته پالیزبانی بود. ( رشیدی ) :

پالیزبان . (اِ مرکب ، ص مرکب ) باغبان . بستان بان . بوستان بان . نگاهدارنده ٔ فالیز. دهقان . (برهان ). دهقان صاحب کشت . ناطور. نگاهبان فالیز. پالیزوان . (رشیدی ). فالیزبان . جالیزبان . دشت بان و گاه کنایه از ذات باریتعالی باشد :
چرا گشت باید همی زان سرشت
که پالیزبانش به آغاز کشت .

فردوسی .


در باغ بگشاد پالیزبان
بفرمان آن تازه رخ میزبان .

فردوسی .


چو پالیزبان گفت و موبد شنید
بروشن روان مرد دانا پدید.

فردوسی .


بدرگاه پالیزبان آمدند
بشادی بر میزبان آمدند.

فردوسی .


بدین زار بگریست پالیزبان
که بود آنزمان شاه را میزبان .

فردوسی .


تن از راه رنجه گریزان ز بد
بیامد در باغبانی بزد
بیامد دوان مرد پالیزبان
که هم نیکدل بود و هم میزبان .

فردوسی .


زنان کدخدایند و کودک همان
پرستار و مزدور و پالیزبان .

فردوسی .


از ایوان بیامد بدان جشنگاه
بیاراست پالیزبان جای شاه ...
بکی نغزدستان بزد [ باربد ] بر درخت
کز آن خیره شد مرد بیداربخت .

فردوسی .


سبک باغبان می بشاپور داد
که بردار از آن کس که بایدت یاد
بدو گفت شاپور کای میزبان
هشیوار و بیدار پالیزبان
کسی کو می آرد نخست او خورد
چو بیشش بود سالیان و خرد
تو از من بسال اندکی مهتری
تو باید که چون می دهی می خوری
بدو باغبان گفت کای پرهنر
نخست او خورد می که با زیب و فر
تو باید که باشی بر این پیشرو
که پیری بفرهنگ و در سال نو
همی زیب تاج آید از روی تو
همی بوی مشک آید از موی تو.

فردوسی .


نهانی بپالیزبان گفت شاه
که از مهتر ده گل مهر خواه .

فردوسی .


بدین خانه درویش بد میزبان
زنی بی نوا شوی پالیزبان .

فردوسی .


بپالیزبان گفت کای پاکدین
چه آگاهی استت ز ایران زمین .

فردوسی .


یکی پیرزن دید پالیزبان
ازو خواست تا باشد او میزبان .

اسدی .


سپهبد دگر ره ز پالیزبان
بپرسید و بگشادگویا زبان .

اسدی .


نه از دروگر و از کفشگر خبر داریم
نه بر فقاعی و پالیزبان ثنا خوانیم .

مسعودسعد.


|| نام نوائی است که خنیاگران زنند. (لغت نامه ٔ اسدی ). لحنی از الحان موسیقی . نوائی است از موسیقی و ظاهراً آن نوا ساخته پالیزبانی بود. (رشیدی ) :
رونق پالیز رفت اکنون که بلبل نیمشب
برسر پالیزبان کمتر زند پالیزبان .

ضیمری ؟ یا ضمیری ؟ (از لغت نامه ٔ اسدی ).


نوبتی پالیزبان و نوبتی سرو سهی
نوبتی روشن چراغ و نوبتی گاویزنه .

منوچهری .


صلصل باغی بباغ اندرهمی گرید بدرد
بلبل راغی به راغ اندر همی نالد بزار
این زند بر چنگهای سغدیان پالیزبان
و آن زند بر نایهای سوریان آزادوار.

منوچهری .


پالیز چون بهشت شد اکنون مگر گشاد
بر مدح خواجه عمدا پالیزبان زبان .

لامعی .


و بگمان ما پالیزبان در این شعر نام مغنّی باشد. پالیزوان . (رشیدی ).
- امثال :
زمهمان چو سیرآمدش میزبان
به زشتی برد نام پالیزبان .

فردوسی .



فرهنگ عمید

۱. نگهبان پالیز.
۲. بوستان بان، باغبان.
۳. (اسم ) (موسیقی ) از الحان قدیم ایرانی: رونق پالیز رفت اکنون که بلبل نیم شب / بر سر پالیزبان کمتر زند «پالیزبان» (ضمیری: شاعران بی دیوان: ۳۰۸ ).

دانشنامه آزاد فارسی

پالی، زبان
از زبان های هند و آریایی میانه، از خانوادۀ زبان های هند و اروپایی، زبان مقدس بودایی تراوادا. منشأ پالی در شمال هند است و ظاهراً با گویش های ورایی و سانسکریت هند و آریایی کهن قرابت دارد، امّا دنبالۀ هیچ یک از آن ها نیست. استفاده از پالی در متون مقدس بودایی به علت مخالفت بودا با زبان سانسکریت برای تعلیمات او رواج گرفت. پالی به مرور تا سیلان گسترش یافت (ح قرن ۳پ م) و تدریجاً زبان معیار و چند ملیتی شد. این زبان در برمه، تایلند، کامبوج، لائوس و ویتنام نیز رایج گشت. در قرن ۱۴م پالی در هند زبانی منقرض شده، امّا در نقاط دیگر تا قرن ۱۸ هنوز زنده بود.

پیشنهاد کاربران

باغبان


کلمات دیگر: