کلمه جو
صفحه اصلی

پشیمان


مترادف پشیمان : تائب، متاسف، متلهف، منفعل، نادم

فارسی به انگلیسی

sotty, regretful, penitent, remorseful


contrite, penitent, regretful, remorseful, repentant, rueful, sorry


مترادف و متضاد

sorry (صفت)
غمگین، ناجور، پشیمان، بد بخت، متاسف، متاثر

contrite (صفت)
پشیمان، توبه کار، از روی توبه و پشیمانی

regretful (صفت)
پشیمان، نادم، متاسف، پر تاسف، متاثر، نامراد

remorseful (صفت)
پشیمان، اندوهناک، نادم

penitent (صفت)
پشیمان، توبه کار، اندوهناک، تائب، نادم

فرهنگ فارسی

کسی که ازکاری شرمگین وناخشنودباشد، ندامت
( صفت ) ۱- کسی که از انجام دادن کاری متاسف باشد نادم منفعل متاسف تائب سادم . ۲- ( اسم ) پشیمانی

فرهنگ معین

(پَ ) [ په . ] (ص . ) نادم ، شرمگین .

لغت نامه دهخدا

پشیمان. [ پ َ ] ( ص ) در پهلوی پشامان خوانده شده شاید از «پس »که سین به شین مبدل شده و از مان ( منش ) ترکیب یافته باشد. ( فرهنگ ایران باستان ص 73 ). نادم. مُتَنَدِّم.ندمان. ندیم. سادم. سدمان. منیب. تائب :
رو بخور و هم بده که گشت پشیمان
هرکه نداد و نخورد از آنچ بیلفخت.
رودکی ( از لغت نامه اسدی ).
بس که بر گفته پشیمان بوده ام
بس که بر ناگفته شادان بوده ام.
رودکی.
چو ایدر بیائی و فرمان کنی
روان از نشستن پشیمان کنی.
فردوسی.
پشیمان مبادی ز کردار خویش
بتو باد روشن دل و دین و کیش.
فردوسی.
پشیمانم از هرچه کردم ز بد
کنون گر ببخشد ز یزدان سزد.
فردوسی.
برین کردها بر پشیمان تری
گنه کار جان پیش یزدان بری.
فردوسی.
که گر داد گیرید و فرمان کنید
ز کردار بد دل پشیمان کنید.
فردوسی.
من امروز با این سپه آن کنم
که از آمدن تان پشیمان کنم.
فردوسی.
همی بود در بلخ چندی دژم
ز کرده پشیمان و دل پر ز غم.
فردوسی.
که بخشایش آراد یزدان بر او
مبادا پشیمان از آن گفتگو.
فردوسی.
که من زین پشیمان کنم شاه را
برافروزم این اختر و ماه را.
فردوسی.
ازو فر و بختم بسامان بود
و یا دل ز کرده پشیمان بود.
فردوسی.
مخدوم ز یادی و تو مبادی
ازخدمت شاه جهان پشیمان.
فرخی.
که شه بر همه بد بود کامکار
چو گردد پشیمان نیاید بکار.
اسدی.
نروم نیز بکام تن بی دانش
چون روم نیز چو از رفته پشیمانم.
ناصرخسرو.
زان پشیمانی که لرزانیدیش
چون پشیمان نیست مرد مُرتَعش.
مولوی.
پشیمان ز گفتار دیدم بسی
پشیمان نشد از خموشی کسی.
سعدی.
هر چه گفتیم جز حکایت دوست
از همه گفته ها پشیمانیم.
سعدی.
ز گفتن پشیمان بسی دیده ام
ندیدم پشیمان کس از خامشی.
ابن یمین.
اگر پشیمان باشی از نگفتن به که پشیمان باشی از گفتن. ( جامعالتمثیل ). تفکه ، تندم ؛ پشیمان بودن. اندام ؛ پشیمان گردانیدن. ( تاج المصادر بیهقی ). اُسِقط فی یدیه ( مجهولاً )؛ پشیمان شد و سرگشته گردید. ( منتهی الارب ). || ( حامص ) پشیمانی ( مثل تشنه بمعنی تشنگی ). ندم. تندّم. ندامت :

پشیمان . [ پ َ ] (ص ) در پهلوی پشامان خوانده شده شاید از «پس »که سین به شین مبدل شده و از مان (منش ) ترکیب یافته باشد. (فرهنگ ایران باستان ص 73). نادم . مُتَنَدِّم .ندمان . ندیم . سادم . سدمان . منیب . تائب :
رو بخور و هم بده که گشت پشیمان
هرکه نداد و نخورد از آنچ بیلفخت .

رودکی (از لغت نامه ٔ اسدی ).


بس که بر گفته پشیمان بوده ام
بس که بر ناگفته شادان بوده ام .

رودکی .


چو ایدر بیائی و فرمان کنی
روان از نشستن پشیمان کنی .

فردوسی .


پشیمان مبادی ز کردار خویش
بتو باد روشن دل و دین و کیش .

فردوسی .


پشیمانم از هرچه کردم ز بد
کنون گر ببخشد ز یزدان سزد.

فردوسی .


برین کردها بر پشیمان تری
گنه کار جان پیش یزدان بری .

فردوسی .


که گر داد گیرید و فرمان کنید
ز کردار بد دل پشیمان کنید.

فردوسی .


من امروز با این سپه آن کنم
که از آمدن تان پشیمان کنم .

فردوسی .


همی بود در بلخ چندی دژم
ز کرده پشیمان و دل پر ز غم .

فردوسی .


که بخشایش آراد یزدان بر او
مبادا پشیمان از آن گفتگو.

فردوسی .


که من زین پشیمان کنم شاه را
برافروزم این اختر و ماه را.

فردوسی .


ازو فر و بختم بسامان بود
و یا دل ز کرده پشیمان بود.

فردوسی .


مخدوم ز یادی ّ و تو مبادی
ازخدمت شاه جهان پشیمان .

فرخی .


که شه بر همه بد بود کامکار
چو گردد پشیمان نیاید بکار.

اسدی .


نروم نیز بکام تن بی دانش
چون روم نیز چو از رفته پشیمانم .

ناصرخسرو.


زان پشیمانی که لرزانیدیش
چون پشیمان نیست مرد مُرتَعش .

مولوی .


پشیمان ز گفتار دیدم بسی
پشیمان نشد از خموشی کسی .

سعدی .


هر چه گفتیم جز حکایت دوست
از همه گفته ها پشیمانیم .

سعدی .


ز گفتن پشیمان بسی دیده ام
ندیدم پشیمان کس از خامشی .

ابن یمین .


اگر پشیمان باشی از نگفتن به که پشیمان باشی از گفتن . (جامعالتمثیل ). تفکه ، تندم ؛ پشیمان بودن . اندام ؛ پشیمان گردانیدن . (تاج المصادر بیهقی ). اُسِقط فی یدیه (مجهولاً)؛ پشیمان شد و سرگشته گردید. (منتهی الارب ). || (حامص ) پشیمانی (مثل تشنه بمعنی تشنگی ). ندم . تندّم . ندامت :
بپرسید کسری که برگوی راست
که تا از گذشته پشیمان کراست .

فردوسی .


کنون زانچه کردی و خوردی بتوبه
همی کن ستغفار و میخورپشیمان .

ناصرخسرو.


- پشیمان دل ؛ متأسف . نادم :
کمند اندر افکند و برکاشت روی
ز کرده پشیمان دل و چاره جوی .

فردوسی .


- کور و پشیمان ؛ از اتباع است ؛ سخت پشیمان .

فرهنگ عمید

کسی که از کاری که کرده شرمگین و ناخشنود باشد و نخواهد آن کار را تکرار کند: پشیمان شد از کرده و خوی زشت / بفرمود بر سنگ گورش نبشت (سعدی۳: ۴۹۸ ).

جدول کلمات

نادم

پیشنهاد کاربران

تائب، متاسف، متلهف، منفعل، نادم

پشیمان:
دکتر کزازی در مورد واژه ی " پشیمان" می نویسد : ( ( پشیمان در پهلوی پشمان pašēmān می تواند بود که پژمان در پارسی ریختی دیگر از این واژه باشد . بنونیست , ایرانشناس مصری تبار فرانسوی ، این واژه را برآمده از پاتش مانه pātiš - māna دانسته است، به معنی جان یا اندیشه ای که به خویشتن باز می گردد . ) )
( ( پشیمان شده داغدل ، پرگناه
همی سوی پوزش نیابند راه ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص361. )


ریشه ی واژه ی #پشیمان ✅

در بحث ریشه یابی این واژه آن را از پیش فارسی معرفی کردند که اصلا در فارسی پیش مان تلفظ نمیشود و به صورت په - شی - مان تلفظ میشود که در ترکیه به صورت پیشمان گویند زیرا از فرم کلمات ترکی که e داشته اند ای شده است همانند ائشیتمک - ایشیتمک

در ترکی قبچاق و قارلوق پوشایمان - بوشایمان دیده شده است و همچنین در ترکمنی پوشمان دیده شده است
این نشانگر این است که واژه بوشای بوده است و در فارسی بخاطر همین آن را پشی - مان گویند. ♦️

پس ربطی به پیش ندارد
این واژه ای بوش به معنی پوچ ترکی است به صورت bu�uq و boş و همانند آن دیده شده است

بوش ای : در شرایط سستی و پوچی
بوشایمان : شبیه به حالت سستی و پوچی

در فرهنگ معین پشیمان به معنی شرمگین آمده است که معنی پوچ شدن ، سست شدن ، شرمنده شدن را حمل میکند که ریشه در بوش ترکی دارد.


پس در اینجا میتوانیم بگوییم که پشیمان شدن مربوط به سست شدن , شرمگین شدن است.

تغییر تلفظ یافته ی بوشمان هست این کلمه

در مغولی بصورت" شیمون یا شیمان "گفته میشود

هیچ ربطی به زبان پهلوی ندارد

به خاطر همین گاها پشیمون هم خونده میشه

( پشیمان واژه ای فارسی است ) .
دکتر کزازی در مورد واژه ی " پشیمان" می نویسد : ( ( پشیمان در پهلوی پشمان pašēmān می تواند بود که پژمان در پارسی ریختی دیگر از این واژه باشد . بنونیست , ایرانشناس مصری تبار فرانسوی ، این واژه را برآمده از پاتش مانه pātiš - māna دانسته است، به معنی جان یا اندیشه ای که به خویشتن باز می گردد . ) )
همچنین=
پشیمان. [ پ َ ] ( ص ) در پهلوی پشامان خوانده شده شاید از �پس �که سین به شین مبدل شده و از مان ( منش ) ترکیب یافته باشد.

افزون بر آن =
پشی=پش، پیش ( گذشته ) مان ( منش ) =منش یا رفتار پیشینمان که به شکل پشیمان در آمده است وبه کار یا رفتاری که در گذشته انجام شده اشاره دارد. وبه شکل پشمان هم گفته میشود، و کاملا فارسی است و به زبان ترکی هم راه یافت ، و به این واژگانی که ( ع ) گفت ربطی ندارد.

پشیمان:
پَسی مان = کسی که پس از انجام کار می ماند و می فهمد که کارش درست نبوده است.
یا
پشام ان ( باستان ) = روسیاه گونه= کسی که از کار خویش رو سیاه است.
پشام ( لغتنامه دهخدا ) = روسیاه
در برخی گویش های لری سیاه را ( شی ) می گویند.
که شاید با واژه شوم و شیم ( لری ) به معنای نحس و سیاهی هم خانواده باشد.


کلمات دیگر: