مترادف چالش : خرامیدن، خرامش، نازخرامی، تکبر، غرور، جولان، جنگ وجدال، زدوخورد، کشمکش، تلاش، مبارزه، مسئله، موضوع، مباشرت، هماغوشی
چالش
مترادف چالش : خرامیدن، خرامش، نازخرامی، تکبر، غرور، جولان، جنگ وجدال، زدوخورد، کشمکش، تلاش، مبارزه، مسئله، موضوع، مباشرت، هماغوشی
فارسی به انگلیسی
Challenge
مترادف و متضاد
۱. خرامیدن، خرامش، نازخرامی
۲. تکبر، غرور
۳. جولان
۴. جنگ وجدال، زدوخورد، کشمکش
۵. تلاش، مبارزه
۶. مساله، موضوع
۷. مباشرت، هماغوشی
خرامیدن، خرامش، نازخرامی
تکبر، غرور
جولان
جنگ وجدال، زدوخورد، کشمکش
تلاش، مبارزه
مساله، موضوع
مباشرت، هماغوشی
فرهنگ فارسی
( اسم ) زد و خورد جنگ و جدال .
فرهنگ معین
( ~. ) (اِ. ) زد و خورد، جنگ و جدال .
(لِ) (اِمص .) 1 - با ناز و غرور خرامیدن ؛ رفتار از روی کبر و غرور. 2 - جولان .
( ~.) (اِ.) زد و خورد، جنگ و جدال .
لغت نامه دهخدا
چون مهر کند فلک سواری
از چالش لاشه خر چه خیزد.
تا بچالش اندر آید ازغرور.
بفرمود شه تا دلیران روم
نمایند چالش در آن مرز و بوم.
شد از پای پیلان زمین نیلگون.
عنان تافت بر چالش خسروی.
بچالش درآمد چو دود سیاه.
چالش و پیکار آنچه رفت رفت.
تا تو بر مالی بخوردن آستین.
چون نی اشکم تهی در نالشی.
به تحسین خسرو زبان باز کرد.
چالش. [ ل ِ ] ( اِمص ) ( اسم مصدر از چالشمق ترکی ) به معنی زد و خورد . جدال. تلاش. || کشتی. مصارعت.
چالش . [ ل ِ ] (اِمص ) (اسم مصدر از چالشمق ترکی ) به معنی زد و خورد . جدال . تلاش . || کشتی . مصارعت .
چون مهر کند فلک سواری
از چالش لاشه خر چه خیزد.
کمال الدین اسماعیل (از انجمن آرا).
وای اگر صد را یکی بیند ز دور
تا بچالش اندر آید ازغرور.
مولوی .
|| بمعنی جنگ و جدال . (برهان ) (ناظم الاطباء). حمله . یورش :
بفرمود شه تا دلیران روم
نمایند چالش در آن مرز و بوم .
نظامی .
ز بس پیل کآمد بچالش برون
شد از پای پیلان زمین نیلگون .
نظامی .
از آن سهمگین تر سپاهی قوی
عنان تافت بر چالش خسروی .
نظامی .
برآشفت زنگی ز گفتار شاه
بچالش درآمد چو دود سیاه .
نظامی .
در میان آندو لشکر گاه زفت
چالش و پیکار آنچه رفت رفت .
مولوی .
چالش است این ، لوت خوردن نیست این
تا تو بر مالی بخوردن آستین .
مولوی .
با سگان بر استخوان در چالشی
چون نی اشکم تهی در نالشی .
مولوی .
بمیدان شد و چالش آغاز کرد
به تحسین خسرو زبان باز کرد.
امیرخسرو دهلوی (از انجمن آرا).
|| مباشرت و جماع را نیز گویند. (برهان ). (ناظم الاطباء). کسی که در جماع حریص باشد.
فرهنگ عمید
۲. (اسم ) امری که باید برای آن چاره ای پیدا شود، مسئله.
۳. [قدیمی] رفتار از روی کبر و غرور و نخوت.
۴. [قدیمی] با ناز و غرور خرامیدن.
دانشنامه عمومی
درگیر شدن در یک بحث یا موضوع. || به چالش کشیدن: جدل و تلاش برای نفی ادعاهای طرف مقابل درکارزار. با قدرت کلامی، خود را برتر جلوه دادن، در برابر خودنمایی و قدرت نمایی حریف در میدان جنگ یا مکالمۀ دشمنانه.
چالِش؛ وضعیتی دوگانه که به فردی یا گروهی تحمیل نمایند به طوری که ناگزیر از گزینش یکی از دو انتخاب ناخواسته باشد که در این هنگام می گویند فلانی با چالش مواجه شد، مانند آنکه دو تن از بستگان کسی را ربوده و به او بگویند یکی از این دو را خواهیم کشت و تو یکی را انتخاب کن و بگو! که در این حالت آن کس با چالش روبرو شده است.
چالِش؛ در اصل واژه ای است ترکی به معنای جنگ و جدال و زدوخورد از روی تنفر و دشمنی، و نیز به معنای تلاش و کوشش در میدان جنگ یا کارزاری مانند آن است.
پیشنهاد کاربران
طاقچه بالا گذاشتن! - رقابت، رقیب یا حریف می طلبم! - رقابت، مسابقه، کَل ( کَل انداختن ) !
همایش، گردهمایی، انگلیسی ( سمینار، کنفراس )
مثال: عجب چالشی شده این بازی>>>عجب رقابتی شده این بازی!
شما را به یک چالش دعوت می کنم>>> شما را به یک رقابت یا همایش دعوت می کنم!
چالش به معنی:مُعضَل، مسئله، مشکل، بُغرَنج هم می شود!
مثال: چالش ما امروزه، رعایت حقوق معنوی مؤلف است!
وقتی دو طرف باهم در موضوعی به منطقی
نمی رسند می گویند این رو یا این حرفا رو چالش کُن -
مشاجره، مناظره! >>>>> مثل چالش انتخاباتی!!!
مشکل یا مساله یا معضل
بحران یا تنگنا
نقد
سردرگمی یا آشفتگی
پویش، جنبش، مسابقه، رویداد
وقتی دو عاشق بر سر معشوق خود رقابت می کردند ( مثل: مناظره خسرو و فرهاد اثر نظامی ) و. . . .
پس چالش در زمان قدیم بین ایرانیان رواج داشت و دارد و Challenge برگرفته شده از فارسی است!
نمونه بارز آن در مثنوی معنوی مولوی ( مولانا ) :
با سگان بر ( زین ) استخوان، در چالشی >>>
با سگ ها بر سَرِ استخوان در کلنجاری یا درگیری
چون نی ( نیَم یا نی اَم ) اِشکَم تُهی، در نالشی >>>
زیرا، شکمَت هیچی ندارد یا خالیه و گریه و زاری می کُنی
مثال: چالش: جنگ و جدال و. . . >>>>> چال: حفره، گودال - چاله ــِــ ش
مثال: امروزه با چالش ( بحران، تنش ) آب روبرو هستیم! -
چالشت ( دغدغت! ) چیه؟
مثال: این سؤال چالش برانگیز است!
ولی این معنی بیشتر در challenge استفاده می شود تا چالش
کاویدن درون خود ( واکاوی! ) ، آزمودن، سنجش، محک زدن، ارزیابی
مثال: با این حرفا خودتون رو به چالش ( زیر سؤال ) نکشید ( نبرید ) !
میخوام خودمو به چالش بکشم ( بیازمایم ) !
مثال: امروز میخوام یه چالشی رو با شما در میان بذارم.
مثل: چالشجو ( challenger ) : علاوه بر مبارزه طلب؛ در سفر و رویدادی و. . .
تاحدودی هم معنیِ adventure می شود!
معنی: ماجراجو، رویداد طلب و. . .
امید است که به فرهنگِ پُربار گویش هایمان بیشتر نگاه شود؛تا واژه های گیرای دیگری را، از دل آن ها بیرون بکشیم!
دوستان بهتره خودمون رو الکی خسته نکنیم این کلمه ریشه ترکی داره ووقتی وارد فارسی شده هرکسی با تعابیر مختلف از این کلمه استفاده کرده وگرنه مگر قحطی لغت اومده که ازاین کلمه دراین همه جا استفاده کرد. چالش به معنی تلاش هست وبس
در دیکشنری کمبریج امده است:
challenge definition: 1. ( the situation of being faced with ) something that needs great mental or physical effort in order to be done successfully and therefore tests a person's ability: 2. an invitation to . . .
موقعیت پیش رو یا چیزی که موفقیت در برابر ان مستلزم تلاش ذهنی یا بدنی فوق العاده است و دو واقع ازمون توانایی های فرد است.
پذیر نباشد. چراکه همه انسانها واقوام دردرازنای تاریخ باهم درارتباط بودند واین یک امر طبیعی است. به گفته
سعدی بزرگ. بنی آدم اعضای یک پیکرند که در آفرینش زیک گوهرند. اگرانسانها به درک حقیقی انسانیت رسیده باشند. ازتعصبات کورکورانه پیروی نمی کنند.
با سلام، چالش از مصدر چالیشماخ ترکی آذری میباشد. چالیشماخ یعنی تقلا کردن ، تلاش و کوشش کردن ، جدیت به خرج دادن، فعالیت و تلاش نستوه . مثل روز روشن هست که این لغت از زبان اذری به زبان فارسی وارد شده است . ودر فارسی نیز کسی را به چالش کشیدن و بحث کردن. روایت از معصوم ( علیه السلام ) هست کسی که بر سر حرف خود ابرام دارد هرچند که حق با تو هست با وی بحث نکن/، مخاطب یا نمیداند و یا از روی عجب عناد ورزیده و لجبازی میکند. بحث ها اگر سازنده باشد و دنبال حقیقت بگردیم خیلی خوب هست ولی اگر بخواهیم حرف غیر منطقی خود را به کرسی بنشانیم چیزی جز فرسایش برای طرفین به ارمغان نخواهد آورد.
با تشکر
چالش از چالیشماق میاد که ترکی هست
ما نیومدیم بحث قومیتی راه بندازیم و به هم توهین کنیم که. . . به نظر من که این کلمه می تونه متعلق به هر دو زبان باشه و نظرات هر دو طرفم که آدم می بینه و می خونه به هر دو طرف حق می ده : ) این دیگه گیس و گیس کشی نداره. . . الآن که دارم این پیامو می فرستم تازه وارد سال 1399شدیم؛امیدوارم سال جدید سال خوبی واسه ی همه ی مردمان خوب کشورم باشه
واژه قاب ریشه ایرانی سغدی دارد و به معنی ظرف است. در مورد واژه بُش، هنوز هیچ منبع آکادمیکی دربارهٔ ریشه این واژه اظهار نظر نکرده است. نظر عامه براین است که این واژه ترکی است. نظر دیگر است که با توجه به ریخت های رایج دیگر این واژه مانند پشقاب ( در فارسی افغانستان ) ، پیشقاب ( در گویش شوشتری ) ، پشخاو/pešx�v ( در گویش ابیانه، انارک ) و … و همچنین نظرداشت واژگان مشابهش مانند پیش - دستی و …، این واژه فارسی است. پیش قاب، ظرفی بوده که در پیش و جلوی هر فرد گذاشته می شده و با ظرفی که در وسط سفره گذاشته می شده فرق داشته است. در گذشته در پارسی به بشقاب، دوری ( dowri ) می گفتند. امروزه نیز همچنان در برخی زبان های محلی، برای نمونه مازندرانی، بشقاب بزرگ را دوری می گویند. از دیگر واژه های پارسی معادل بشقاب، شیلان یا شیلانه، بَزمِه و لب تخت می باشد.
در قدیم به ویژه بشقاب های بزرگ لبه دار را دوری، پردل، و رکابی می گفتند. در پارسی، بشقاب سفالی و سوپ خوری، سُکُر ( یا سُکوره، سُکُرجه، اُسکُر، اُسکُرچه ) ، بشقاب بزرگ زکنج، بشقاب کوچک بَزمَک، بشقاب کشیده دیس، بشقاب ژرف گِردَنَه، بشقاب چوبی چپین، و بشقاب پهن تبرک یا گرباک نامیده می شده است.
در ترکی استانبولی نیز به بشقاب تابک گفته می شود که همان تابه در فارسی میانه است