مترادف چاره جویی کردن : چاره جستن، چاره اندیشی کردن، چاره طلبیدن، راه حل جستن
چاره جویی کردن
مترادف چاره جویی کردن : چاره جستن، چاره اندیشی کردن، چاره طلبیدن، راه حل جستن
واژه نامه بختیاریکا
رَه بی ره کِردِن
پیشنهاد کاربران
در حیلت افتادن ؛ در حیلت واقع شدن. در پی چاره شدن : محمودیان چون این حدیث بشنودند، سخت غمناک شدند و در حیلت افتادند تا افتاده برنخیزد. ( تاریخ بیهقی ص 235 ) .
به دست و پا افتادن ؛ تقلا کردن. چاره جوئی کردن.
کلمات دیگر: