کلمه جو
صفحه اصلی

تاق


مترادف تاق : فرد، لنگه ، تنها، تا، مانند، مثل، نظیر، تاغ

متضاد تاق : جفت

فارسی به انگلیسی

roof, uneven

roof


مترادف و متضاد

فرد، لنگه ≠ جفت


۱. فرد، لنگه ≠ جفت
۲. تنها
۳. تا، مانند، مثل، نظیر
۴. تاغ


فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱- درختچه ای از تیر. اسفناجیان دارای برگهای مثلثی شکل و گلهای خوشه یی که در حدود ۱٠ گونه از آن در ایران و دیگر ممالک آسیا و آفریفا و اروپا شناخته شده. ۲ - بداغ ۳ - زیتون تلخ
پر شدن مشک از آب پر شدن مشک . یا اندوهناک گردیدن .

فرهنگ معین

(اِ. ) نک تاغ .

لغت نامه دهخدا

تاق. ( اِ ) تاغ. ( فرهنگ نظام ). تاغ است و آن هیزمی باشد که آتش آن بسیار بماند. ( برهان ). رجوع به تاخ و تاغ و لسان العجم شعوری و فرهنگ نظام شود. || در لهجه گناباد خراسان تاک را گویند.

تاق.( اِخ ) ابن اغوزخان فرزند کهتر اغوزخان ، از آباء سلاطین ترک است. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 9 شود.

تأق. [ ت َ ءَ ] ( ع مص ) پر شدن مشک از آب. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). پر شدن مشک. ( از اقرب الموارد ) ( از قطر المحیط ). || اندوهناک گردیدن. || پرخشم شدن. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). تأق فلان ؛ سرشار شدن وی از خشم یا اندوه و شتافتن وی ببدی. ( از قطر المحیط ). تأق مرد؛ سرشار شدن وی از خشم و غیظ و شتافتن وی. و از امثال عرب است : انت تئق و انا مئق و کیف نتفق ؛ تو شتاب ببدی داری و من شتاب بگریه ، و مثل را در موردی آورند که دو تن توافق اخلاقی نداشته باشند. ( از اقرب الموارد ). و رجوع به تَئِق شود.

تاق . (اِ) تاغ . (فرهنگ نظام ). تاغ است و آن هیزمی باشد که آتش آن بسیار بماند. (برهان ). رجوع به تاخ و تاغ و لسان العجم شعوری و فرهنگ نظام شود. || در لهجه ٔ گناباد خراسان تاک را گویند.


تاق .(اِخ ) ابن اغوزخان فرزند کهتر اغوزخان ، از آباء سلاطین ترک است . رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 9 شود.


دانشنامه آزاد فارسی

رجوع شود به:طاق

گویش مازنی

/taagh/ مخالف جفت – تک – یکی - هرچیز منحصر به فرد و ممتاز ۳تاقچه

۱مخالف جفت – تک – یکی ۲هرچیز منحصر به فرد و ممتاز ۳تاقچه ...


گویش بختیاری

1. سقف.tâq-e xuna tokka ekona>:سقفِ خانه‏چکه مى‏کند>؛ 2. باز.dar-e bel tâq>:در را باز بگذار> ؛ 3. بدون پوشش. sar-ese bel tâq araq kerda> سرش را باز بگذار عرق کرده> .


واژه نامه بختیاریکا

اتاق؛ لنگه در
صورت تحریف شده تاخت؛ به تاق رَهدِن

پیشنهاد کاربران

همان فرداست مثلا وجود خداوند علی اعلا تاق است وهمتایی نداردو لذا تاق تاق درست نیست و تق تق درست می باشد که در ساقینامه ابوعلی سینا میخوانیم که یک شاعر گمنام تضمین نموده است
بریز می که زمی بهترم غذایی نیست
بغیر می به مریضان دی دوایی نیست
به آن خدای که جز او دگر خدایی نیست
خورم جرعه ای اعضای من کند تق تق
غذای روح بود باده رحیق الحق
که رنگ وبوش کند رنگ و بوی گل را وق*

تاق: درختچه کویری
طاق: فرد، یکتا، بی همتا

تاق:
《واژه ای فارسی است》

تاق از واژه پارسی پهلوی "تاگ" گرفته شده که به معنی "بالا" و "بلند" است. تاق یک روش ساخت ایرانی است که در زمان ساسانیان بسیار کاربرد داشت و بناهای ماندگاری مانند "تاق بستان" در کرمانشاه و "تاق خسرو" در اراک ( عراق ) و موزه ایران باستان در تهران به این روش ساخته شده اند. مسلمانان پس از تازش به ایران با این روش از ساختمان سازی آشنا شدند و تاق را در بناهای اسلامی هم بکار بردند. واژه "تاق" با واژه های زیر هم خانواده می باشد:

تاج: افسر
تاش: صاحب خانه
تک: بالاتر از همه، یگانه
تاگ: تکزایی
تاک: درخت انگور که بوته اش برآمده و تاق مانند است.
تاخت: برفراز چیزی آمدن
تاغ: درختچه بیابانی
تاق: بام برآمده
طاقت: تاب آوردن

tag: آویزه
tog: ردا، جامه بلند
tack: میخ سر پهن
take: بالا کشیدن، گرفتن
�در زبان لاری به طاق میگیم ( تاک ) به پرودژ آب انبار ( برکه ) هم میگیم ( تَیتَخ ) که در واقع تَیتَخ دگرگون شده ی تیتاک میباشد


کلمات دیگر: