کلمه جو
صفحه اصلی

بتخانه


مترادف بتخانه : بتستان، بتکده، صنم خانه، فرخار، فغستان، لعبت خانه، هیکل

متضاد بتخانه : دیر، حرم، کعبه

فارسی به انگلیسی

idol - temple, pagoda

مترادف و متضاد

بتستان، بتکده، صنم‌خانه، فرخار، فغستان، لعبت‌خانه، هیکل ≠ دیر، حرم، کعبه


فرهنگ فارسی

خانه بت، جائی که بت ها را در آن بگذارند
( اسم ) ۱ - جایی که بت ها را گذارند معبد بت پرستان صنم خانه بتکده . ۲ - حرم حرمسرا مقام زنان و معشوقگان شاهان و بزرگان فغستان .
نام آبادی از بوشهر است

فرهنگ معین

(بُ نِ ) (اِمر. ) ۱ - بتکده ، جایی که در آن بت را نگهداری و پرستش می کنند. ۲ - حرم ، حرمسرا.

لغت نامه دهخدا

بتخانه. [ ب ُ ن َ / ن ِ ] ( اِ مرکب ) خانه بتان. مرکز و معبد بتها. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). خانه بت. جای بت. هیکل. ( دهار ). بیت الصنم. بتکده. فغستان. بهار. بغستان. بیت الاصنام. دارالاوثان. دارالاصنام. فرخار. ( یادداشت مؤلف ). معبد بت پرستان. بتستان. صنم خانه. ( از آنندراج ). عبعب. ( منتهی الارب ). دژهرج. ناجرمک. بهارخانه. بهرمن. جائی که بت را در آنجا گذاشته و ستایش کنند. معبد بت پرستان. ( ناظم الاطباء ) : و آنجا [ بسمنگان ] کوههاست از سنگ سپید چون رخام و اندر وی خانه های کنده است و مجلسها و کوشکها و بتخانه ها و آخر اسبان با همه آلتی که مر کوشکها را بباید. ( حدود العالم ). لهاسا شهرکی است و اندر وی بتخانه هاست و یک مزگت مسلمانان است و اندر وی مسلمانانند اندک. ( حدود العالم ).
وگر تراملک هندوان بدیدی روی
سجود کردی و بت خانهاش برکندی.
شهید بلخی.
که بتخانه را هیچ نگذاشتی
کلید در پرده او داشتی.
فردوسی.
که ما را به هر جای دشمن نماند
به بت خانه ها در برهمن نماند.
فردوسی.
یکی بتخانه آزر دوم بتخانه مشکو
سدیگر جنت العدن و چهارم جنت المأوی.
منوچهری.
شهی که روز و شب او را جز این تمنانیست
که چون زند بت و بتخانه بر سر بتگر.
فرخی.
چنان دان که این هیکل از پهلوی
بود نام بتخانه گر بشنوی.
عنصری.
به طفلی بت شکست از عقل در بتخانه شهوت
برآمد اختر اقبال و دید و هم نشد رامش.
خاقانی.
گر کعبه جویی با ریا بتخانه سازی سجده جا
ور بت پرستی با صفا کعبه ثناخوان آیدت.
خاقانی.
قبله من خاک بتخانه است هان ای طیر هان
سنگسارم کن که من هم کعبه کن هم کافرم.
خاقانی.
از بتخانه آنجا سنگی منقور بیرون آوردند که کتابت آن دلالت میکرد که چهل هزار سال است تا بنای آن بت خانه نهاده اند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 332 ). قریب ده هزاربتخانه در این قلاع بنا کرده. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 414 ). بر حوالی و جوانب آن هزار سنگ بنیاد نهاده و آن را بتخانه ها ساخته. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 412 ).
هر نظری جان جهانی شده
هر مژه بتخانه جانی شده.
نظامی.
گه آری تو چیزی ز بتخانه ای
گهی آشنائی ز بیگانه ای.

بتخانه . [ ب ُ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) خانه ٔ بتان . مرکز و معبد بتها. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). خانه ٔ بت . جای بت . هیکل . (دهار). بیت الصنم . بتکده . فغستان . بهار. بغستان . بیت الاصنام . دارالاوثان . دارالاصنام . فرخار. (یادداشت مؤلف ). معبد بت پرستان . بتستان . صنم خانه . (از آنندراج ). عبعب . (منتهی الارب ). دژهرج . ناجرمک . بهارخانه . بهرمن . جائی که بت را در آنجا گذاشته و ستایش کنند. معبد بت پرستان . (ناظم الاطباء) : و آنجا [ بسمنگان ] کوههاست از سنگ سپید چون رخام و اندر وی خانه های کنده است و مجلسها و کوشکها و بتخانه ها و آخر اسبان با همه آلتی که مر کوشکها را بباید. (حدود العالم ). لهاسا شهرکی است و اندر وی بتخانه هاست و یک مزگت مسلمانان است و اندر وی مسلمانانند اندک . (حدود العالم ).
وگر تراملک هندوان بدیدی روی
سجود کردی و بت خانهاش برکندی .

شهید بلخی .


که بتخانه را هیچ نگذاشتی
کلید در پرده او داشتی .

فردوسی .


که ما را به هر جای دشمن نماند
به بت خانه ها در برهمن نماند.

فردوسی .


یکی بتخانه ٔ آزر دوم بتخانه ٔ مشکو
سدیگر جنت العدن و چهارم جنت المأوی .

منوچهری .


شهی که روز و شب او را جز این تمنانیست
که چون زند بت و بتخانه بر سر بتگر.

فرخی .


چنان دان که این هیکل از پهلوی
بود نام بتخانه گر بشنوی .

عنصری .


به طفلی بت شکست از عقل در بتخانه ٔ شهوت
برآمد اختر اقبال و دید و هم نشد رامش .

خاقانی .


گر کعبه جویی با ریا بتخانه سازی سجده جا
ور بت پرستی با صفا کعبه ثناخوان آیدت .

خاقانی .


قبله ٔ من خاک بتخانه است هان ای طیر هان
سنگسارم کن که من هم کعبه کن هم کافرم .

خاقانی .


از بتخانه ٔ آنجا سنگی منقور بیرون آوردند که کتابت آن دلالت میکرد که چهل هزار سال است تا بنای آن بت خانه نهاده اند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 332). قریب ده هزاربتخانه در این قلاع بنا کرده . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 414). بر حوالی و جوانب آن هزار سنگ بنیاد نهاده و آن را بتخانه ها ساخته . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 412).
هر نظری جان جهانی شده
هر مژه بتخانه ٔ جانی شده .

نظامی .


گه آری تو چیزی ز بتخانه ای
گهی آشنائی ز بیگانه ای .

نظامی .


شقایق سنگ را بتخانه کرده
صبا جعد چمن را شانه کرده .

نظامی .


احمد و بوجهل در بتخانه رفت
زین شدن تا آن شدن فرقیست زفت .

مولوی .


که سرگشته ٔ دون یزدان پرست
هنوزش سر از خم بتخانه مست .

سعدی (بوستان ).


چون طهارت نبود کعبه و بتخانه یکیست
نبود خیر در آن خانه که عصمت نبود.

حافظ.


مقصود من از کعبه و بت خانه توئی تو
مقصود توئی کعبه و بتخانه بهانه .

خیالی (شیخ بهائی ).


- آیین بتخانه ؛ بت پرستی . پرستش بتان :
از آن پیش کآیین بتخانه بود
یکی گنبد نیم ویرانه بود.

نظامی .


- بتخانه ٔ چین ؛ عبادتگاه مردم چین . بهار چین :
جهان دید سرتاسر آراسته
چو بتخانه ٔ چین پر از خواسته .

فردوسی .


همی بینم این دشت آراسته
چو بتخانه ٔ چین پر از خواسته .

فردوسی .


گر آید خسرو از بتخانه ٔ چین
ز شورستان نیابد شهد شیرین .

نظامی .


بتی دارم که چین ابروانش
حکایت میکند بتخانه ٔ چین .

سعدی (طیبات ).


- بتخانه ٔ فرخار ؛ نام بتخانه ٔ شهر معروف ترکستان :
بوستان گویی بتخانه ٔ فرخار شدست
مرغکان چون شمن و گلبنگان چون وثنا.

منوچهری .


فرخار بزرگ و نیک جاییست
گر معدن آن بت نواییست .

؟


|| مجازاً نگارخانه . نگارستان . مشکوی . اندرون . سراپرده . شبستان . حرم . مقام زنان و معشوقگان شاهان و بزرگان . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ) :
و از آنجا سوی موقان کرد منزل
مغانه عشق آن بتخانه در دل .

نظامی .


چو فرزانه دید آن دو بتخانه را
بدیع آمد آن نقش فرزانه را.

نظامی .


|| میخانه . (ناظم الاطباء). اما در جای دیگر دیده نشد.

بتخانه . [ ب ُ ن ِ ] (اِخ ) نام آبادیی از بخش خورموج بوشهر که بطانه نیز نویسند. و رجوع به بطانه شود.


فرهنگ عمید

۱. جایی که بت ها را در آن نگهداری می کنند، معبد بت پرستان، خانۀ بت، بتکده، بتستان.
۲. [قدیمی، مجاز] جای زنان پادشاهان، حرم، فَغستان.
۳. (تصوف ) [مجاز] عالم لاهوت و مظهر ذات احدیت.

دانشنامه آزاد فارسی

بُتْخانه
تألیف صوفی آملی/مازندرانی، تذکره ای به فارسی، در شرح حال و نمونۀ اشعار شاعران پارسی گوی. بتخانه برگزیدۀ مفصلی از دیوان اشعار ۱۲۰ شاعر است. در ۱۰۱۰ق تألیف شده و ده سال بعد، عبداللطیف بن عبدالله گجراتی شرح حال شاعرانی دیگر را بر آن افزود.


کلمات دیگر: