کلمه جو
صفحه اصلی

پردگی


مترادف پردگی : پرده نشین، زن، مستوره، پرده دار، حاجب

فارسی به انگلیسی

chaste and secluded woman, [rare.] odalisque, [zool.] pupa, nymph


مترادف و متضاد

۱. پردهنشین، زن، مستوره
۲. پردهدار، حاجب


پرده‌نشین، زن، مستوره


پرده‌دار، حاجب


فرهنگ فارسی

( صفت )۱- هر چیز پوشیدهمستور مستوره محتجب نقابدار مقنع . ۲- زن و دختر با حجاب پوشیده مستوره پرده نشین محبوب پرده نشین خرگهی نقابدار اهل حرم مخدره مقصوره . جمع : پردگیان . ۳- حاجبپرده دار . یا پردگی رز. دختر رز شراب انگوری . یا پردگی هفت رنگ . ( اسم ) جهان عالم دنیا .

فرهنگ معین

(پَ دِ ) (ص نسب . ) ۱ - راز، هر چیز پوشیده . ۲ - مستور، زن و دختر باحجاب . ۳ - حاجب .

لغت نامه دهخدا

پردگی. [ پ َ دَ / دِ ] ( ص نسبی ) هر چیز پوشیده. مستور. محتجب. مُخَدَّر. مخدّره. مُستّره. مستوره. مُقَنَّع. نقابدار :
سراپرده کشیده ابر دی ماه
چو روی ویس گشته پردگی ماه.
فخرالدین اسعد ( ویس و رامین ).
آنکه رخش پردگی خاص بود
آینه صورت اخلاص بود.
نظامی.
|| ( زن ، دختر... ) مستوره. مُسَتَّره.مُخَدَّره. محتجبه. مقصوره. موقونه. باحجاب. پرده نشین. خرگهی. مقَنَّعه. نقابدار. پوشیده ( زنان و دختران و اهل حرم ). محبوب پرده نشین. ( غیاث اللغات ): تَخَدﱡر؛ پردگی شدن. ( زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ). تستیر، تخدیر؛ پردگی گردانیدن. ( زوزنی ). اهل حرم. ج ، پردگیان :
بباید چو آید بر شهریار
چنین پردگی را چنان پرده دار.
نظامی.
پردگی زهره در آن پرده جست
زخمه شکسته به ادای درست.
نظامی.
|| حاجب. پرده دار. ( برهان ) ( غیاث اللغات ). || عفیف. پاکدامن. || ( حامص ) ( در حشره ها ) حالت تکون حشره از آن وقت که در تخم نشأت میکند تا آنگاه که حشره کامل شود و از پوست برآید .
- پردگی رز ؛ کنایه از شراب انگوری باشد. ( برهان ). دختر رز :
هر هفت کرده پردگی رز بخرگه آر
تاهفت پرده خرد ما برافکند.
خاقانی.
- پردگی کردن ؛ تستیر. ( تاج المصادر بیهقی ): قنی الجاریة؛ پردگی و خانه نشین کردن دختر؛ ( منتهی الارب ).
- || پرده پوشی کردن : بتاریکی بر خلقان و احوال ایشان پردگی کند [ شب ] و پوشیدگی آرد. ( تفسیر ابوالفتوح رازی ).
- پردگی هفت رنگ ؛ کنایه از جهان و عالم و دنیاست. ( برهان ).

فرهنگ عمید

۱. پرده نشین، پوشیده، درپرده.
۲. (اسم ) [مجاز] زن، دختر.
۳. (صفت نسبی، اسم ) [قدیمی] پرده دار، حاجب.


کلمات دیگر: