کلمه جو
صفحه اصلی

پراژنگ


مترادف پراژنگ : ( پرآژنگ ) پرچین، پرشکن

متضاد پراژنگ : ( پرآژنگ ) صاف

فرهنگ فارسی

( پر آژنگ ) ( صفت ) پرچین و شکن پر نورد .

لغت نامه دهخدا

( پرآژنگ ) پرآژنگ. [ پ ُ ژَ ] ( ص مرکب ) پرچین. پرشکنج. پرشکن. پرنورد :
بماند ستم دلتنگ بخانه در چون فنگ
ز سرما شده چون نیل سر و روی پرآژنگ.
حکاک.
بدان کاخ بنشست بوزرجمهر
بدید آن پرآژنگ چهر سپهر.
فردوسی.
بیامد نهم روز بوزرجمهر
پر از آرزو دل پر آژنگ چهر.
فردوسی.
نه بخشایش آرد بکس بر نه مهر
دژ آگاه دیوی پرآژنگ چهر.
فردوسی.
برین نیز بگذشت چندی سپهر
پرآژنگ شد روی بوزرجمهر.
فردوسی.
تو با دشمنت رخ پرآژنگ دار
بداندیش را چهره بیرنگ دار.
فردوسی.
یکی نامه بنوشت پر داغ و درد
پرآژنگ رخ لب پر از باد سرد.
فردوسی.
پراکنده گشت آن بزرگ انجمن
همه رخ پرآژنگ و دل پرشکن.
فردوسی.
بگفت این و بیرون شد از پیش اوی
پر از خشم جان و پرآژنگ روی.
فردوسی.
پس پرده رفتی چرا چون زنان
بروی پرآژنگ غازه زنان.
اسدی.

فرهنگ عمید

( پرآژنگ ) پرچین وچروک: تو با دشمنت رخ پرآژنگ دار / بداندیش را چهره بی رنگ دار (فردوسی: ۶/۲۶۰ ).


کلمات دیگر: