کلمه جو
صفحه اصلی

پایمال


مترادف پایمال : پای خست، لگدکوب، لگدمال، تباه، تلف، خراب، کوفته، نابود، هدر

فارسی به انگلیسی

downtrodden, trampled [upon.], [fig.] disregraded

trampled [upon.], trodden, [fig.] disregraded


downtrodden


مترادف و متضاد

پای‌خست، لگدکوب، لگدمال


تباه، تلف، خراب، کوفته، نابود، هدر


۱. پایخست، لگدکوب، لگدمال
۲. تباه، تلف، خراب، کوفته، نابود، هدر


فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱- زیر پای کوفته شده لگد کوب پی خسته پی سپر خراب بپای سپرده . ۲- پایین پای صف نعال . ۳- از میان رفته . ۴- زبون خوار ذلیل .

فرهنگ معین

(ص مف . ) ۱ - لگدکوب شده . ۲ - از بین رفته . ۳ - زبون ، پست .

لغت نامه دهخدا

پایمال. ( ن مف مرکب ) لگدکوب. پی خسته. مَدعوس. پی سپر. خراب. ( غیاث اللغات ) نیست و نابود :
سواران همی گشته بی توش و هال
پیاده زپیلان شده پایمال.
اسدی.
چه کرده ام که مرا پایمال غم کردی
چه اوفتاد که دست جفا برآوردی.
خاقانی.
|| پائین پای. صف نعال :
تارک گردونت اندر پایمال
ابلق ایامت اندر پایگاه.
انوری.
- پایمال کردن ؛ سپردن زیر پای. پاسپر کردن. پی سپر کردن. پی خسته کردن. لگدکوب کردن. له کردن در زیر پای. پامال کردن. توطؤ. توطئه. تکتکه.
بسا نام نیکوی پنجاه سال
که یک کار زشتش کند پایمال.
سعدی.
- امثال :
زور حق را پایمال کند ؛ الحکم لمن غلب. فرمان چیره راست.

فرهنگ عمید

= پامال

پامال#NAME?


واژه نامه بختیاریکا

پا وُلا؛ زیر پا

پیشنهاد کاربران

حق کسی را خوردن

تضییع

دستمال. مشت مال. آستمال. خشتمال. شیرمال. آمال. خایمال. پایمال ( په مال. حیف کردن. هدر دادن چیزی ) . لگدمال. . . . دستمال ( دست مال ) دست از دستک ( حمایت ) دسته. دستان ( مثلا رستم دستان ) تورکی است. مال ( گاو. و آقامالی ( چیزی که مال آقاست. و مالش و مالیدن ) کلماتی که آخرشان مال دارنند. تورکی اند. ( معنی دستمال بصورت غلط مصطلح در فارسی استفاده می شود )

پایمالیدن چیزی.


کلمات دیگر: