کلمه جو
صفحه اصلی

جلگه


مترادف جلگه : دشت، هامون

فارسی به انگلیسی

plain

فارسی به عربی

حملة , سهل

مترادف و متضاد

plain (اسم)
دشت، جلگه، هامون، قاع، میدان یا محوطه جنگ

flat (اسم)
اپارتمان، دشت، جلگه، قسمتی از یک عمارت

champaign (اسم)
صحرا، میدان جنگ، زمین مسطح، زمین مرتفع، دشت، جلگه

valley (اسم)
گودی، جلگه، شیار، دره، وادی، میانکوه

plat (اسم)
قطعه، نقشه کشی، جلگه، نقشه، بافتن گیسو، زمینه سازی، قطعه زمین کوچک

flatland (اسم)
جلگه

فرهنگ فارسی

( اسم ) زمینی است صاف و هموار که در آن محل زمین چین خوردگی یافته یا آثار و عوامل خارجی چین خوردگیها را صاف و مسطح ساخته است .
نام یکی از دهستانهای حومه شهرستان گلپایگان . این دهستان در جنوب خاوری شهرستان گلپایگان واقع شده و حدود آن بشرح زیر است : از شمال بدهستان کنار رودخانه - از جنوب بخونسار از خاور به بخش میمه از باختر به پشتکوه موقع طبیعی آن جلگه و چاه و قنوات .

فرهنگ معین

(جُ گِ ) (اِ. ) زمین صاف و هموار.

لغت نامه دهخدا

جلگه . [ ج ُ گ َ / گ ِ ] (اِ) زمین مسطح دارای گیاه . (فرهنگ نظام ). زمین هموار و دشت و هامون . (ناظم الاطباء). || ملک و کشور. (ناظم الاطباء).


جلگه. [ ج ُ گ َ / گ ِ ] ( اِ ) زمین مسطح دارای گیاه. ( فرهنگ نظام ). زمین هموار و دشت و هامون. ( ناظم الاطباء ). || ملک و کشور. ( ناظم الاطباء ).

جلگه. [ ج ُ گ ِ ] ( اِخ ) نام یکی از دهستانهای حومه خاوری شهرستان گلپایگان. این دهستان در جنوب خاوری شهرستان گلپایگان واقع شده و حدود آن بشرح زیر است : از شمال بدهستان کنار رودخانه ، از جنوب بخونسار از خاور به بخش میمه از باختر به پشتکوه. موقع طبیعی آن جلگه و هوای آن معتدل و سالم است. آب آن از چشمه و چاه و قنوات. این دهستان از 18 آبادی کوچک و بزرگ تشکیل گردیده و جمعیت آن در حدود 16500 تن و قراء مهم آن عبارتند از گوکه ، کنجدجان ، نیوان سوق ، نیوان نار، فیلاخص ، آرجان ، اسفرنجان ، سرآور. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران جلد 6 ).

جلگه . [ ج ُ گ ِ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای حومه ٔ خاوری شهرستان گلپایگان . این دهستان در جنوب خاوری شهرستان گلپایگان واقع شده و حدود آن بشرح زیر است : از شمال بدهستان کنار رودخانه ، از جنوب بخونسار از خاور به بخش میمه از باختر به پشتکوه . موقع طبیعی آن جلگه و هوای آن معتدل و سالم است . آب آن از چشمه و چاه و قنوات . این دهستان از 18 آبادی کوچک و بزرگ تشکیل گردیده و جمعیت آن در حدود 16500 تن و قراء مهم آن عبارتند از گوکه ، کنجدجان ، نیوان سوق ، نیوان نار، فیلاخص ، آرجان ، اسفرنجان ، سرآور. (از فرهنگ جغرافیائی ایران جلد 6).


فرهنگ عمید

زمین مسطح، هموار، و پهناور با شیب کم و سطح رسوبی.

جدول کلمات

هامون

پیشنهاد کاربران

یه دوستی این بالا گفت گاه در فارسی قید زمان مثل شامگاه اینا. برار ینی دانشگاه، آسایشگاه و. . . . اینارو فارسی ینی از ترکی گرفت؟؟شما رسما داری تنه خیلیارو توی گور میلرزونی. شما میخوایی یه چی بگی قبلش فکرم میکنی اندیشه داری تو اصا.

دشت، هامون


دشت یاصحرایاجنگل

چول نیز خودش در پهلوی به گونه شول و چیل امده در سریانی هم امده پیش از انکه زبان ترکی از منچوری به سوی ایران بیاید برای دانستن ریشه ترکی باید پیوسته دید ایا در واژگان منچوری و مغول نمونه ان دیده میشود یا نه

جلگه = ریشه ای کاملن پارسی دارد.

در پارسی پهلوی "جلگه" را gawr یا گور می گفتند که با واژه های خور، کور، غور و قبر و گور و . . . هم خانواده است و به معنای فرو رفتگی و پستی و همواری است. واژه گور با افزوده شدن پسوند"گاه" که پسوند مکان است، به "گورگاه" دگرگون شد که به معنی دشت پست و هموار می باشد و در زبان پارسی کاربرد بسیاری دارد؛ در استان گیلان که سرزمینی پست و جلگه ای است روستاهایی بدین نام وجود دارند: کورکا ( آستانه اشرفیه ) ، بازکیا گوراب ( لاهیجان ) ، گوراب ( سوماسرا ) ، گورابسر ( رشت ) ، گورابجیر ( خمام ) ، گورج ( املش ) ، گورندان ( لاهیجان ) و . . .

واژه "گورگاه" با گذشت زمان به ریخت "جرگه" یا "جلگه" درآمد.

به زمین هموار بین کوه و دریا جلگه میگویند

دشت

توضیحات را دوستانی داده اند
1. اخه اخوی چطوری واژه "جل" را با واژه "گور" و واژه عربی "قبر" یکی کردی؟ چجوری میشه: ) ) ) ) )
2. معنی جلگه در لغتنامه ها به معنی "دشت و هامون و زمین هموار" ذکر شده، چجوری با گودی و ناهمواری مقایسه ش کردی.
3. واژه "چُل یا چؤل" در ترکی به معنی دشت و صحرا است، با پسوند "گَ یا گَه" که به معنی جای فراخ و هموار صاف است. پسوند" گَ" هم که بسیار زیاده در زبان ترکی، چه ریشه یابی واضح تر از این. . .
4. تورو خدا برای ذکر منبع ننویسید در زبان پهلوی به این شکل بوده! زبان پهلوی که فارسی میانه باشه برای دوران ساسانیان بوده چه ربطی داره اخه انگار اون زمان واژه وارد زبان فارسی نمیشده.

جلگه یا جولگه کلمه ای است ترکی به معنی صحرا

دوست عزیزی بالا گفتن از گاه فارسی گرفته شده ولی این ربطی ب ترکیب گاه فارسی نداره

مثل "کولگه" که به فارسی میشه سایه : ) ) )
و "بولگه" که میشه منطقه

اگر مطابق گفته شما باشه باید بگم که کلمه ی "چی" که ترکی است ب اکثر اسم های فارسی اضافه میشه و معنی کننده ی اون کار رو میده با این حساب همه ی کلمات فارسی ترکین



جلگه :

جولگه = چؤلگه = چؤل ( دشت و صحرا، ��l ) گه ( پسوند ) : جای فراخ و هموار و صاف

ترکیب چؤلگه مثل ترکیب بؤلگه می باشد.

دوستان اذری که گمان میکنند هر وازه ای که انها میگویند ترکی است یک نگاهی به زبانهای همخانواده هم بیندازند ببنند ایا دیگر ترکان چون قزاقها و قرقیز و ایغور هم این واژگان دارند ؟ برادر چول در عربی هم هست و ان یا پارسی کهن یا ریشه ارامی دارد و در سانسکریت هم امده - دیگر انکه اگر یولگه بود یول به منطقه میگویند نه به دشت - - اما گفتید مگر در پهلوی واژه وارد فارسی نمیشده اری میشده از ارامی و یونانی واژگان بسیاری گرفتیم اما ترکی انزمان تنها در منچوری در شرق چین رواج داشت پیداست که مردم اذربایجان که از کهنترین مردم ایرانند صدها هزار واژه پهلوی در زبانشان باشد واژه غور در پهلوی بوده و دقیقا به همین معنی جلگه به کار میرفته واین به عربی هم رفته و اغوار را از ان ساختند - و این غور با ژرف نگریستن فرق دارد و با قبر و کور هم که دوستمان گفت فرق دارد این غور از گَُوَر امده و در سنسکریت هم هست

جلگه:زمین های هموار وصافی که از یک طرف به کوه واز طرف دیگر به دریا دریاچه ویا رود خانه وصل میشود مثل جلگه ی خوزستان

فلات :زمین هایی بلند که در بین کوهها ومناطق کوهستانی قرار دارند در عین حال که بسیار وسیع هستند اماتقریبا هموار وصافندوسیعترین فلات فلات تبت است که بام دنیا نامیده می شود

زمین صاف


کلمات دیگر: