مترادف جانبازی : ایثار، جان فشانی، سربازی، فداکاری
جانبازی
مترادف جانبازی : ایثار، جان فشانی، سربازی، فداکاری
فارسی به انگلیسی
risking one's life, dangerous calling, self - sacrifice
heroics, heroism
مترادف و متضاد
ایثار، جانفشانی، سربازی، فداکاری
فرهنگ فارسی
۱- عمل جان باز فدا کردن جان خود فداکاری . ۲- دلیری مردانگی .
فرهنگ معین
(حامص . ) ۱ - فداکاری . ۲ - دلیری ، شجاعت .
لغت نامه دهخدا
جانبازی. [ جام ْ ] ( حامص مرکب ) دلیری. مردانگی. ( ناظم الاطباء ). || عمل آنکه جان بازد. فداکاری. خود را بخطر جانی انداختن و با فعل کردن صرف میشود : کار من بازنمودن احوال است جانبازی شده است ؟ ( تاریخ بیهقی ص 429 ).
نخسب با تو بدل بازی اندر آمده ام
چو دل نماند تن دردهم بجانبازی.
نازکی درخورد جانبازی بود.
جمله گفتندش که جانبازی کنیم
فهم گرد آریم و انبازی کنیم.
نظاره کن که چه مستی کنند و جانبازی.
آشنا کن باز را کو خود همی داند شکار.
نخسب با تو بدل بازی اندر آمده ام
چو دل نماند تن دردهم بجانبازی.
سوزنی.
زآنکه ترک کار چون نازی بودنازکی درخورد جانبازی بود.
مولوی.
- جانبازی کردن : جمله گفتندش که جانبازی کنیم
فهم گرد آریم و انبازی کنیم.
مولوی.
اگر برقص درآئی تو سرو سیم اندام نظاره کن که چه مستی کنند و جانبازی.
سعدی.
دوستان را دلنوازی کن که جانبازی کنندآشنا کن باز را کو خود همی داند شکار.
ابن یمین.
فرهنگ عمید
۱. فداکاری، ازجان گذشتگی.
۲. [قدیمی، مجاز] بندبازی.
۲. [قدیمی، مجاز] بندبازی.
کلمات دیگر: