کلمه جو
صفحه اصلی

پشته


مترادف پشته : تپه، تل، فلات، کومه، کوهپایه، ناهموار

فارسی به انگلیسی

mound, eminence


bank, bundle, drift, driftage, dune, embankment, eminences, heap, hill, hillock, hummock, knoll, molehill, mound, rick, ridge, rise, bed

bank, bundle, drift, driftage, dune, embankment, eminences, heap, hill, hillock, hummock, knoll, molehill, mound, rick, ridge, rise


فارسی به عربی

تل , حاجز , رابیة , کومة

مترادف و متضاد

تپه، تل، فلات، کومه، کوهپایه، ناهموار


stack (اسم)
توده، دسته، بسته، پشته، دودکش، کومه، خرمن، قفسه کتابخانه

heap (اسم)
توده، انبوه، گروه، جمعیت، پشته، کومه، کپه

hill (اسم)
توده، پشته، تپه، ماهور، تل

eminence (اسم)
بلندی، بزرگی، تعالی، پشته، برجستگی، بر امدگی، مقام، عالیجناب، جاه، علی، علو

mound (اسم)
خرپشته، پشته، تپه، ماهور، بر امدگی

barrow (اسم)
توده، چرخ دستی، چرخ دوره گردها، کوه یخ، زنبه، قطعه عظیم یخ، پشته، کوه، تپه، خاک کش، خنازیر، ماهور

embankment (اسم)
پشته، خاک ریزی، دیوار خاکی

hillock (اسم)
پشته، برامدگی در سطح صاف، تپه کوچک، گریوه، پرندک

knap (اسم)
قله، نوک، پشته، بالای تپه

rick (اسم)
توده، پشته، پیچ، کومه، پیچ خوردگی

toft (اسم)
بلندی، پشته، خانه رعیتی، تپه کوچک، عرصه خانه و متعلقات ان

hummock (اسم)
پشته، تپه گرد، برامدگی زمین در مرداب

monticule (اسم)
پشته، تپه کوچک اتش فشانی

فرهنگ فارسی

ناحیه‌ای کشیده در جوّ زمین با فشار هوای نسبتاً زیاد


کوله بار، باری که بتوان آنرابرپشت گذاشت، تپه
( اسم ) ۱- پشتواره . ۲- ارتفاعی نه بس بلند از زمین تل تپه توده نجد ربو . توضیح پشته درست بهمان معنی ( نجد ) که معمولا فلات گویند در پارسی دری و در بعضی لهجه های ایران ( از آن جماه لهج. شهمیرزادی ) بکار رفته است . ۳- کوز ( در زراعت ). یا از کشته پشته ساختن . بسیار کشتن . یا پشت. قنات . مسافت میان دو میل. چاه در قنات . یا دو یا سه پشته ایستادن . در دو صف یا سه صف و بدو تن یا سه تن ایستادن .
نام یکی از قرا آمل مازندران

فرهنگ معین

(پُ تِ ) (اِمر. ) ۱ - کوله بار، پشتواره . ۲ - تل ، تپه . ۳ - مقدار باری که بتوان با پشت حمل کرد. ۴ - فاصلة میان دو چاه قنات .

لغت نامه دهخدا

پشته . [ پ ُ ] (اِخ ) نام یکی از قرای آمل مازندران . (مازندران و استرآباد رابینو ص 114).


پشته. [ پ ُ ت َ / ت ِ ] ( اِ مرکب ) مقداری که با پشت توان برداشت. هر چیز که بر پشت گیرند از هیمه و جز آن. کوله. کوله بار. بار :
شب زمستان بود کپی سرد یافت
کرمک شب تاب ناگاهی بتافت
کپیان آتش همی پنداشتند
پشته هیزم بدو برداشتند.
رودکی ( از کلیله و دمنه ).
روز دگر آنگهی بناوه و پشته
در بن چرختشان بمالد حمال.
منوچهری.
بیرون آمدند هر یکی پشته نی بگردن برنهاده و اندر هر پشته ازآن شمشیری مجرد... ایشان همچنان اندرشدند با آن پشته ها. ( تاریخ سیستان ).
دسته گل گر ترا دهد تو چنان دانک
دسته گل نیست آن که پشته خاراست.
ناصرخسرو.
بر بناگوشی که رنگ او بچشم عاشقان
دسته دسته گل نمودی پشته پشته خار شد.
سوزنی.
گفت بلی روزی چهل شتر قربان کرده بودم... بگوشه صحرائی برون رفتم و خارکنی را دیدم پشته خار فراهم آورده. ( گلستان ). چون بشهر رسیدند کودکی را دیدند پشته هیزم آنجا نهاده وی را مشاهده کردند. ( قصص الانبیاء ص 179 ). || ارتفاعی نه بس بلند از زمین. بلندی. تل . ( حبیش تفلیسی ). زمین بلند. تپه. توده. نجد. ربو. ( منتهی الارب ). ربوه. رابیة. رباوة. رباة. حَودَله. حَجب. عَقبة. هضبة. اکمه. تلعه. ثنیة. ظَرب. یَفَع. یفاع. زَمَعة. ذریحة. کلندی. کلد. قارَة. قَرز. عفازة. صَوعة. دفدفه. دف . قُتائدة. فرق. فرط. بنجة. ( منتهی الارب ). جرداحة. جرداح :
از کوه تابکوه بنفشه ست و شنبلید
از پشته تا به پشته سمن زار و لاله زار.
فرخی.
چنان شد ز ایرانیان روی دشت
ز کشته بهر سوی چون پشته گشت
همه دشت پای و سر و کشته بود
ز کشته بهر سوی در پشته بود.
فردوسی.
بکشتند چندان ز توران سپاه
که از کشته شد پشته تا چرخ ماه.
فردوسی.
بسی دیو در دست او کشته گشت
ز کشته بسی دشت چون پشته گشت.
فردوسی.
چو پشته گشته از آن کشته پیش روی امیر
فراخ دشتی چون روی آینه هموار.
فرخی.
اینک همی رود که به هر قلعه برکند
از کشته پشته پشته و زاتش علم علم.
فرخی.
آهو از پشته بدشت آید و ایمن بچرد
چون کسی کو را باشد نظر میر پناه.
فرخی.
یکی پشته سازید پهن و بلند
پس از باد پر آتش اندر فکند.

پشته . [ پ ُ ت َ / ت ِ ] (اِ مرکب ) مقداری که با پشت توان برداشت . هر چیز که بر پشت گیرند از هیمه و جز آن . کوله . کوله بار. بار :
شب زمستان بود کپی سرد یافت
کرمک شب تاب ناگاهی بتافت
کپیان آتش همی پنداشتند
پشته ٔ هیزم بدو برداشتند.

رودکی (از کلیله و دمنه ).


روز دگر آنگهی بناوه و پشته
در بن چرختشان بمالد حمال .

منوچهری .


بیرون آمدند هر یکی پشته ٔ نی بگردن برنهاده و اندر هر پشته ازآن شمشیری مجرد... ایشان همچنان اندرشدند با آن پشته ها. (تاریخ سیستان ).
دسته ٔ گل گر ترا دهد تو چنان دانک
دسته ٔ گل نیست آن که پشته خاراست .

ناصرخسرو.


بر بناگوشی که رنگ او بچشم عاشقان
دسته دسته گل نمودی پشته پشته خار شد.

سوزنی .


گفت بلی روزی چهل شتر قربان کرده بودم ... بگوشه ٔ صحرائی برون رفتم و خارکنی را دیدم پشته ٔ خار فراهم آورده . (گلستان ). چون بشهر رسیدند کودکی را دیدند پشته ٔ هیزم آنجا نهاده وی را مشاهده کردند. (قصص الانبیاء ص 179). || ارتفاعی نه بس بلند از زمین . بلندی . تل ّ. (حبیش تفلیسی ). زمین بلند. تپه . توده . نجد. ربو. (منتهی الارب ). ربوه . رابیة. رباوة. رباة. حَودَله . حَجب . عَقبة. هضبة. اکمه . تلعه . ثنیة. ظَرب . یَفَع. یفاع . زَمَعة. ذریحة. کلندی . کلد. قارَة. قَرز. عفازة. صَوعة. دفدفه . دف ّ. قُتائدة. فرق . فرط. بنجة. (منتهی الارب ). جرداحة. جرداح :
از کوه تابکوه بنفشه ست و شنبلید
از پشته تا به پشته سمن زار و لاله زار.

فرخی .


چنان شد ز ایرانیان روی دشت
ز کشته بهر سوی چون پشته گشت
همه دشت پای و سر و کشته بود
ز کشته بهر سوی در پشته بود.

فردوسی .


بکشتند چندان ز توران سپاه
که از کشته شد پشته تا چرخ ماه .

فردوسی .


بسی دیو در دست او کشته گشت
ز کشته بسی دشت چون پشته گشت .

فردوسی .


چو پشته گشته از آن کشته پیش روی امیر
فراخ دشتی چون روی آینه هموار.

فرخی .


اینک همی رود که به هر قلعه برکند
از کشته پشته پشته و زاتش علم علم .

فرخی .


آهو از پشته بدشت آید و ایمن بچرد
چون کسی کو را باشد نظر میر پناه .

فرخی .


یکی پشته سازید پهن و بلند
پس از باد پر آتش اندر فکند.

اسدی (ایضاً ص 120).


رهی سخت دشخوار ششماهه بیش
همه کوه و دریا و پشته است پیش .
اسدی (ایضاً ص 204).
بهر سو در آن دشت کین تاختی
ز کشته همی پشته ها ساختی .
اسدی (ایضاً ص 82).
بر سر آن پشته حصاری ساختند. (مجمل التواریخ والقصص ).
راهی چون پشته پشته سنگ و درآن راه
سینه ٔ بازان بنعل گشته مصور.

مسعودسعد.


تن نازک مثال نی کردم
تا چنین پشته زیر پی کردم .

سنائی (سیرالعباد).


عمل شمس همی باید و تأثیر فلک
ورنه هر پشته به یک نور همی کان نشود.

سنائی .


تا عرض دهد لشکر پیروزه سلب را
بر پشته و بالای زمین راجل و راکب .

سوزنی .


چون مسافت میان دو لشکر نزدیک شد امیر ناصرالدین منکروار بر پشته رفت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی نسخه ٔ خطی مؤلف ص 27). سلطان چون حدت بأس و شدت مراس آن قوم مشاهده کرد بر پشته ای فروآمد. (ایضاً ص 268).
همچو عرصه ْٔ پهن روز رستخیز
نه گو و نه پشته نه جای گریز.

مولوی .


چون به پشته ٔ فراجون رسیدم به پیری ملاقات شد. (انیس الطالبین بخاری ). چون بکنار قلان تاشی رسید برف تمامت گوها را با پشته برابر کرده بود. (جهانگشای جوینی ).
از خون بکوه و دشت روان گشت جویبار
وز کشته پشته های عظیم آمد آشکار.
اَمیل ، ذَریح ؛ پشته ٔ ریگ که یک میل عرض او باشد. (صراح ). ذَریح ؛ پشته ها. (منتهی الارب ). ضواجع؛ پشته ها. کُمزَة؛ پشته ای از خاک یا ریگ . کِفَر؛ پشته ای از کوه . مَصد؛ پشته ٔ بلند. مَصاد؛ پشته ٔ بلند. (منتهی الارب ).قوداء، طِنی ؛ پشته ٔ بلند. قوعلة، قضه ؛ پشته ٔ خرد. قائدة؛ پشته ٔ دراز گسترده بر زمین . کراغ ؛ پشته ٔ دراز و بیرون برآمده از زمین سنگلاخ سوخته . عقبةُ مَحوج ٌ؛ پشته ٔ دور. عقبةُ مَتوح ٌ؛ پشته ٔ دور و دراز. بُلطة؛ نام پشته ای . قَضفَة؛ پشته ای که از یک سنگ نماید. کتول الارض ؛ پشته های زمین و آنچه بلند برآمده باشد از آن .قُنفدُ؛ پشته های تنگ در راه . هدود؛ پشته ٔ شاقة. عقبه ٔ شاقة. صواح ؛ پشته ٔ بلند از زمین . خوصاء؛ پشته ٔ بلند زمین . مداخل ؛ پشته ٔ بلند مشرف بر زمین سیراب . صَلَغ؛ پشته ٔ سرخ . اکمة مفترشةالظهر؛ پشته ٔ گسترده همواریست . اکمة عبلاء؛ پشته ٔ درشت . عثعث ؛ پشته ٔ بی گیاه . عثال ؛ پشته ای است درشت یا رودباری در زمین جذام . فرزه ؛ راه بر پشته . ذناب ؛ آب رو میان دو پشته . خش ّ؛ پشته ٔریگ . خشرم ؛ پشته ٔ بلند که سنگ ریزه های آن أملس باشد. مخرم الاکمه ؛ پشته یا کوه که منفرد باشد از دیگر. خرماء؛ هر پشته که از آن بزمین پست فروروند. خرم الاکمه ؛پشته یا کوه که جدا باشد از دیگر. خشبل ؛ پشته ٔ سخت .ضرس ؛ پشته ٔ درشت . دمادم ؛ پشته های نرم خاکین . رِعص ؛ پشته ٔ ریگ مجتمع. دکاء؛ پشته ٔ زمین از خاک نرم . هدمل ؛ پشته ٔ بلند فراهم آمده . شعبه ، هذلول ، زیراء، زَیراء، زیری ، زازِیَة، زیراة، زیزآءة؛ پشته ٔ خرد. صَهوة؛برج بر سر پشته و توده . عبابید یا عبادید؛ پشته ها. غملول ؛ پشته ٔ بلند. غفو، غفیة؛ پشته ٔ بلند که آب بر آن نرود. غلباء؛ پشته ٔ بزرگ و بلند. عنز؛ پشته ٔ سیاه . عنز؛ پشته ٔ خرد. عنوت و عنتوت ؛ پشته ٔ دشوارگذار. قارةٌ عیطاء، پشته ٔ بلند. عقاب ، پشته و هر بلندی زمین که بسیار دراز نباشد. (منتهی الارب ). || کوز (در زراعت ) . || این کلمه چون مزید مؤخر در اعلام جغرافیائی بکاررود: جورپشته . راه پشته . رکاپشته . سه پشته . چل پشته . گل پشته . قلعه پشته . میان پشته . هلوپشته . کلاپشته .
- از کشته پشته ساختن ؛ بسیار کشتن .
- پشته انداختن یا پشته کردن قنات ؛ فروریختن مجرای آن . پاره هائی از سقف و دیوار آن واریز کردن (اصطلاح مقنیان ).
- پشته بندی کردن ؛ زمین را پشته ها کردن برای بعض کشت ها چون کشت سیب زمینی و غیره .
- پشته ٔ قنات ؛ مسافت میان دو میله است . رجوع به میله شود.
- پشته ناک ؛ زمینی که پشته ٔ بسیار دارد: طِلع؛ زمین پشته ناک . (منتهی الارب ).
- دوپشته یا سه پشته ایستادن ؛ به دوتن یا سه تن یا به دوصف و سه صف ایستاده بودن .

فرهنگ عمید

۱. باری که آن را به پشت بتوان برداشت، پشتواره، کوله بار.
۲.تل، تپه.
۳. فاصلۀ میان دو چاه، قنات.

دانشنامه عمومی

تپه و توده.


پشته (فراز = ridge) - علوم هوا و آب و هواشناسی


در باغ جایی که برای جدا کردن جوهای آب کنار درختان و رفت و آمد می باشد


پشته (به انگلیسی: stack) یکی از انواع داده ساختارها (ساختمان داده) است و برای ذخیره و بازیابی داده ها کاربرد دارد. پشته در طراحی و پیاده سازی سیستم های نرم افزاری و سخت افزاری، فراوان به کار می رود. شیوهٔ عملکرد پشته بر اساس سیاست LIFO است.
بخش کد (شامل کد برنامه)
پشته
بخش داده (داده + بی اس اس + هیپ)
آرایه صف گشایی توده لیست پیوندی صف پشته
در حقیقت پشته، یکی از سه بخش تخصیص یافته به یک برنامه در حال اجرا در حافظه (RAM) می باشد. پس از اجرای هر برنامه کاربردی آن برنامه برای پردازش توسط پردازشگر، به سه بخش در حافظه تقسیم شده و ذخیره می گردد تا در دسترس پردازشگر قرار بگیرد. این سه بخش شامل موارد زیر هستند:
LIFO کوتاه شدهٔ عبارت Last In First Out (آخرین ورودی از همه زودتر خارج می شود) است. این سیاست اساس کار پشته ها را تشکیل می دهد و به مفهوم آن است که آخرین دادهٔ ذخیره شده در پشته، نخستین داده ای است که بازیابی می شود.

دانشنامه آزاد فارسی

پشته (رایانه). پُشته (رایانه)(Stack)
بخشی از حافظه که برای ذخیره اجزای توابع و متغیرهای محلی و بعضی اطلاعات که نیاز به بازیابی دارند به کار برده می شود. پشته اطلاعات را به نحوی ذخیره می کند که همیشه آخرین کمیت ذخیره شده اولین کمیت بازیابی شونده باشد.

پشته (علوم زمین). پُشته (علوم زمین)
رجوع شود به:سد شنی

فرهنگستان زبان و ادب

{ridge} [علوم جَوّ] ناحیه ای کشیده در جوّ زمین با فشار هوای نسبتاً زیاد

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] مقدار بار قابل حمل با پشت را پشته گویند. از آن به مناسبت در باب تجارت یاد شده است.
فقها به مناسبت بحث معلوم بودن کالای وزنی یا پیمانه ای در معامله گفته اند: فروش کالا مانند نی و هیزم به صورت پشته به جهت نامعلوم بودن آن، صحیح نیست.

گویش مازنی

۱کوله بار ۲مجازا به معنی:زیاد و بیش از حد ۳واحد بسته بندی ...


۱پشت سر ۲راه پشتی ۳بی راهه


۱مرتعی جنگلی در حومه ی شهرستان نوشهر ۲نام مرتعی در حوزه ...


/peshte/ کوله بار - مجازا به معنی: زیاد و بیش از حد ۳واحد بسته بندی به اندازه ی یک کوله بار & پشت سر - راه پشتی ۳بی راهه & مرتعی جنگلی در حومه ی شهرستان نوشهر - نام مرتعی در حوزه ی کارمزد سوادکوه

واژه نامه بختیاریکا

( پُشتِه ) واحد بار حمل شده توسط انسان با استفاده از کول ( یا پشت )

جدول کلمات

ریوه , تپه

پیشنهاد کاربران

پشته : [اصطلاح قنات] فاصله بین دو میله چاه

ببخشید ممنون میشم کسی من رو راهنمایی کنه که معنی پشته چی هست خیلی ممنون

در زبان لری بختیاری به معنی
بار سنگینی که بر پشت می گذارند و حمل می کنند
ام باشته. هم پشته. دوباره پشته ای دیگر
Posh tah

تل

پشته: همان انباری چاه جذبی ( اصطلاح بنایی و ساختمان سازی )


کلمات دیگر: