مترادف بچگانه : مربوط به کودکان، مناسب کودکان، درخور اطفال، نسنجیده، نپخته، ناپخته، نامعقول، غیرعقلایی
بچگانه
مترادف بچگانه : مربوط به کودکان، مناسب کودکان، درخور اطفال، نسنجیده، نپخته، ناپخته، نامعقول، غیرعقلایی
فارسی به انگلیسی
childish, Mickey Mouse, infantile, juvenile, puerile
فارسی به عربی
طفولی , قلیلا
مترادف و متضاد
پست، مختصر، ریز، کوچک، کوتاه، خرد، بچگانه، اندک، قد کوتاه، کم، جزئی، معدود، ناچیز، حقیر، درخور بچگی
چرند، مزخرف، نادان، ابله، احمق، بی مخ، کودکانه، بچگانه، احمقانه، سبک مغز، کم هوش
خردسال، کودکانه، بچگانه، احمقانه، در خور جوانی، ویژه نو جوانان
جوان، تازه، بچگانه، نوین، نورسته، برنا
کودک مانند، بچگانه، ساده و بیالایش
کودکانه، بچه گانه، بچگانه، احمقانه
کودکانه، بچگانه، احمقانه
ابتدایی، بچگانه، مربوط بدوران کودکی
کوچک، بچگانه
بچگانه
مربوط بهکودکان
مناسب کودکان، درخور اطفال، نسنجیده، نپخته، ناپخته، نامعقول، غیرعقلایی
۱. مربوط بهکودکان
۲. مناسب کودکان، درخور اطفال، نسنجیده، نپخته، ناپخته، نامعقول، غیرعقلایی
فرهنگ فارسی
کودکانه منسوب و متعلق به بچه .
فرهنگ معین
(بَ چِّ نِ ) (ص . ) مربوط یا منسوب به بچه مجازاً نسجیده ، احمقانه .
لغت نامه دهخدا
بچگانه. [ ب َ چ َ / چ ِ / ب َچ ْ چ َ / چ ِ ن َ / ن ِ ] ( ص نسبی ، ق مرکب ) کودکانه. منسوب و متعلق به بچه. ( ناظم الاطباء ). که طفل را بکار آید. که مناسب طفل خردسال باشد. طفلانه. متعلق به بچه ها. درخور بچه ها. || از روی نادانی. حماقت آمیز. و رجوع به بچه شود.
فرهنگ عمید
۱. مربوط به بچه ها، مانند بچه ها: سادگی بچگانه.
۲. [عامیانه، مجاز] احمقانه: فکرهای بچگانه.
۳. (قید ) [عامیانه، مجاز] مانند بچه ها، نسنجیده: بچگانه رفتار کردن.
۲. [عامیانه، مجاز] احمقانه: فکرهای بچگانه.
۳. (قید ) [عامیانه، مجاز] مانند بچه ها، نسنجیده: بچگانه رفتار کردن.
پیشنهاد کاربران
کودک مشرب. [ دَ م َ رَ ] ( ص مرکب ) کودک سرشت. کودک مزاج. ( فرهنگ فارسی معین ) :
آن دنی طبعان که مغروران جاه و منصب اند
از خرد بیگانگان چند کودک مشرب اند.
آن دنی طبعان که مغروران جاه و منصب اند
از خرد بیگانگان چند کودک مشرب اند.
کلمات دیگر: