کلمه جو
صفحه اصلی

تحرز


مترادف تحرز : اجتناب، احتراز، امتناع، امساک، پرهیز، خویشتنداری، دوری، اجتناب کردن، احتراز کردن، پرهیز کردن، دوری جستن، دوری گزیدن

مترادف و متضاد

۱. اجتناب، احتراز، امتناع، امساک، پرهیز، خویشتنداری، دوری
۲. اجتناب کردن، احتراز کردن، پرهیز کردن، دوریجستن، دوری گزیدن


فرهنگ فارسی

۱-( مصدر )درپناه شدن . ۲- خویشتن داشتن پرهیزیدن . ۳- ( اسم ) خویشتن داری پرهیز. جمع : تحرزات .

فرهنگ معین

(تَ حَ رُّ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) خود را نگه داشتن . ۲ - خودداری کردن .

لغت نامه دهخدا

تحرز. [ ت َ ح َرْ رُ ] ( ع مص ) خویشتن را نگاه داشتن. ( دهار ). تحرز از چیزی ؛ پرهیز کردن و خویشتن را نگاه داشتن از آن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). توقی. ( اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ). احتراز و پرهیز. ( فرهنگ نظام ) : آن دیگری که تحرزی داشت... با خود گفت غفلت کردم. ( کلیله و دمنه ). خردمندان... از جنگ عزلت گرفته اند و از بیدار کردن فتنه... تحرز... واجب دیده. ( کلیله و دمنه ). دمنه... با دل قوی ، بی تردد و تحرز، با وی [گاو] سخن گفت. ( کلیله و دمنه ). از دریا و آتش تحرز و تجنب ممکن است واز خشم پادشاه ناممکن و متعذر. ( سندبادنامه ص 72 ).

فرهنگ عمید

۱. خود را نگه داشتن، خویشتن را نگه داری کردن، پرهیز کردن.
۲. خودداری.


کلمات دیگر: