کلمه جو
صفحه اصلی

جولان


مترادف جولان : تاخت، تاخت وتاز، تاختن، دورزدن، گردش، ویراژ

برابر پارسی : گردش

فارسی به انگلیسی

parade, prance, stalk, strut, flaunt, career

flaunt, parade, career


parade, prance, stalk, strut


فارسی به عربی

استعراض , انتفاضة

مترادف و متضاد

parade (اسم)
نمایش، رژه، جلوه، تظاهرات، جولان، خود نمایی، سان، نمایش با شکوه، میدان رژه، عملیات دسته جمعی، اجتماع مردم

flounce (اسم)
حرکت تند و ناگهانی، جست و خیرز، جولان، چین دار کردن حاشیه لباس

تاخت، تاخت‌وتاز


تاختن، دورزدن


گردش، ویراژ


۱. تاخت، تاختوتاز
۲. تاختن، دورزدن
۳. گردش، ویراژ


فرهنگ فارسی

گردیدن، دورزدن، بهرطرف اسب تاختن، تاخت وتاز
( مصدر ) ۱- گشتن گرد بر آمدن گردیدن دور زدن . ۲- تاختن تاخت زدن . ۳-( اسم ) تاخت و تاز.
خاک جیلان

فرهنگ معین

(جُ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) تاختن ، تاخت زدن . ۲ - (اِمص . ) تاخت و تاز.

لغت نامه دهخدا

جولان. [ ج َ ] ( ع اِ ) خاک. || سنگریزه ها که بادش از جایی بجایی برد. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || ( ص ) بسیار گرد و خاک ، گویند یوم جولان َ و در این صورت جولان ممنوع الصرف است. ( منتهی الارب ).
- جولان الهموم ؛ اول اندوه و آغاز آن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).
|| ( مص ، اِمص ) در تداول فارسی بمعنی گردیدن و گرد گشتن در کارزار و دوانیدن اسب. و شوخ و پریشان از صفات اوست. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). تاختن ، و با لفظ زدن و کردن و دادن و گشادن مستعمل. ( آنندراج ) :
ز گُردان ایران هم آورد خواست
ز جولان او در جهان گرد خاست.
فردوسی.
درکنف عدل تو جولان زند
بر سر درع تو که پیکان زند.
نظامی.
سواران اسب در میدان فکندند
دلیران رخش در جولان فکندند.
نظامی.
که همتای او در کرم مرد نیست
چو اسبش بجولان و ناورد نیست.
سعدی.
سرو اگر نیز آمدی وشدی
نرسیدی بگرد جولانت.
سعدی.
- آتشین جولان :
نماید حسن بی عاشق که شمع آتشین جولان
چو بی پروانه شد فانوس را پروانه میسازد.
صائب ( از آنندراج ).
- جولان دادن :
در عنان راه ده ظهوری را
تا دهد رخش بر فلک جولان.
ظهوری ( از آنندراج ).
- جولان زدن :
چست کن قبا بر تن تند کن فرس بر من
گه بسینه جولان زن گه بدیده میدان کن.
میرخسرو ( از آنندراج ).
از بن هر خار خنجر میخورم
بر سر هر نیش جولان میزنم.
عرفی ( از آنندراج ).
- جولان کردن :
آنچنان کز لفظ گردد معنی بیگانه دور
در سواد شهر و جولان در بیابان میکنم.
صائب ( از آنندراج ).
- جولان گر ؛ جولان کننده.
- جولان گری :
من اندر خاک میدانش لگدکوب بلا گشتم
هنوز آن شهسوار من سر جولانگری دارد.
میرخسرو ( از آنندراج ).
- جولان گشادن :
از آنجا سوی صحرا ران گشادند
بصید انداختن جولان گشادند.
نظامی.
- جولان ور :
سواران و گوان و پردلان و صف دران بینی
کمندانداز و ناوک بار و خنجرگیر و جولان ور.
میرخسرو ( از آنندراج ).
- در جولان آمدن :
تو گر به رقص نیایی شگفت جانوری

جولان . (ع اِ) خاک . جَیلان . (اقرب الموارد). || زنجیری که در پای مجرمان اندازند. (آنندراج ).


جولان . [ ج َ ] (ع اِ) خاک . || سنگریزه ها که بادش از جایی بجایی برد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || (ص ) بسیار گرد و خاک ، گویند یوم جولان َ و در این صورت جولان ممنوع الصرف است . (منتهی الارب ).
- جولان الهموم ؛ اول اندوه و آغاز آن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
|| (مص ، اِمص ) در تداول فارسی بمعنی گردیدن و گرد گشتن در کارزار و دوانیدن اسب . و شوخ و پریشان از صفات اوست . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). تاختن ، و با لفظ زدن و کردن و دادن و گشادن مستعمل . (آنندراج ) :
ز گُردان ایران هم آورد خواست
ز جولان او در جهان گرد خاست .

فردوسی .


درکنف عدل تو جولان زند
بر سر درع تو که پیکان زند.

نظامی .


سواران اسب در میدان فکندند
دلیران رخش در جولان فکندند.

نظامی .


که همتای او در کرم مرد نیست
چو اسبش بجولان و ناورد نیست .

سعدی .


سرو اگر نیز آمدی وشدی
نرسیدی بگرد جولانت .

سعدی .


- آتشین جولان :
نماید حسن بی عاشق که شمع آتشین جولان
چو بی پروانه شد فانوس را پروانه میسازد.

صائب (از آنندراج ).


- جولان دادن :
در عنان راه ده ظهوری را
تا دهد رخش بر فلک جولان .

ظهوری (از آنندراج ).


- جولان زدن :
چست کن قبا بر تن تند کن فرس بر من
گه بسینه جولان زن گه بدیده میدان کن .

میرخسرو (از آنندراج ).


از بن هر خار خنجر میخورم
بر سر هر نیش جولان میزنم .

عرفی (از آنندراج ).


- جولان کردن :
آنچنان کز لفظ گردد معنی بیگانه دور
در سواد شهر و جولان در بیابان میکنم .

صائب (از آنندراج ).


- جولان گر ؛ جولان کننده .
- جولان گری :
من اندر خاک میدانش لگدکوب بلا گشتم
هنوز آن شهسوار من سر جولانگری دارد.

میرخسرو (از آنندراج ).


- جولان گشادن :
از آنجا سوی صحرا ران گشادند
بصید انداختن جولان گشادند.

نظامی .


- جولان ور :
سواران و گوان و پردلان و صف دران بینی
کمندانداز و ناوک بار و خنجرگیر و جولان ور.

میرخسرو (از آنندراج ).


- در جولان آمدن :
تو گر به رقص نیایی شگفت جانوری
از این هوا که درخت آمده ست در جولان .

سعدی .



جولان . [ ج َ وَ ] (ع اِ) ستوران ریزه و ستوران بلایه و ردی . (منتهی الارب ).


جولان . [ ج َ وَ ] (ع مص ) قطع کردن مسافت اطراف و جوانب جایی : جال الفرس فی المیدان جولةً و جولاناً؛ قطع جوانبه . (از اقرب الموارد). تاختن . تاخت زدن . || برگزیدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || از هم جدا شدن و سپس حمله کردن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || گشتن و دور زدن بدون آرامش : جال فی البلاد جولاناً؛ طاف غیر مستقِرّ فیها. (اقرب الموارد). || گرد برآمدن . (منتهی الارب ). در تداول فارسی زبانان بفتح جیم و سکون واو آید. رجوع به ماده ٔ قبل شود.


فرهنگ عمید

۱. اسب تاختن، تاخت وتاز کردن.
۲. [مجاز] گردیدن، دور زدن، حرکت کردن.
۳. [مجاز] قدرت نمایی.
۴. [مجاز] خودنمایی.

دانشنامه عمومی

جولان یک منطقهٔ مسکونی در افغانستان است که در ولایت بغلان واقع شده است.
فهرست شهرهای افغانستان

گشت و گذار و گردش


گویش مازنی

/jooolaan/ نمایش - جلوه گری کردن

۱نمایش ۲جلوه گری کردن


پیشنهاد کاربران

تیره جولان وند طایفه لوخرده ایل منجزی بهداروند

در منطقه مورد فل ایذه


جولان درسته یا جولان ( بفتح جیم و واو )

اسم یکی از محله های قدیمی شهر همدان که در مرکز شهر واقع شده

جلو، جیلو، جولان و هر کلمه ایی آخرش لان باشد تورکی است. مثل الان، گیلان، سبلان، میلان، ایسفهلان، ایلان، قافلان، اسلان ( اصلان غلط است ) هیلان ( داغین آغین تی سی ) ، جیلان، بیلان، سیلان، اوغلان، شیلانه، یالان، پالان، بالان ( تله=گرگ بالان دیده=گرگ باتجربه، گرگ باران دیده غلط است ) . بغلان ( بوغولان )

ویراژ


کلمات دیگر: