کلمه جو
صفحه اصلی

جهیدن


مترادف جهیدن : پرش، جستن، جهش، خیز

فارسی به انگلیسی

bounce, hop, jump, leap, spring, vault, to leap, to jump

to leap, to jump


bounce, hop, jump, leap, spring, vault


فارسی به عربی

ربیع

مترادف و متضاد

bound (فعل)
مجاور بودن، محدود کردن، هم مرز بودن، جهیدن، خیز زدن، محدود ساختن

spring (فعل)
پریدن، جهیدن، لی لی کردن، جهش کردن، قابل ارتجاع بودن، حالت فنری داشتن

پرش، جستن، جهش، خیز


فرهنگ فارسی

برجستن، پریدن روی زمین، سرشت وطبیعت، جهنده
( مصدر ) ( جهید جهد خواهد جهید بجه جهنده جهان جهیده جهش ) جستن جست زدن پریدن روی زمین .

فرهنگ معین

(جَ دَ ) (مص ل . ) جست زدن .

لغت نامه دهخدا

جهیدن. [ ج َ دَ ] ( مص ) سخت تیز رفتن. ( آنندراج ). || جستن :
چگونه جهد شیر بی چنگ تیز
اگرچند باشد دلش پرستیز.
فردوسی.
کس به زیر دم خر خاری نهد
خر نداند دفع آن برمی جهد.
مولوی.
|| دفق. || وزیدن باد :
بس باد جهدسرد ز کُه لاجرم اکنون
چون پیر که یاد آید از روز جوانیش.
ناصرخسرو.
جاحظ گوید اگر سیزده روزدر مصر باد جنوب جهد... ( تاریخ بیهق ). || جهیدن بر ماده ؛ جماع کردن. تأتاءة؛ خواندن تکه را برای جهیدن بر ماده. ( منتهی الارب ).

فرهنگ عمید

= جُستن

جُستن#NAME?


واژه نامه بختیاریکا

جستِن؛ گُمبه کندن

جدول کلمات

پرش

پیشنهاد کاربران

فرار کردن

فوران


کلمات دیگر: