کلمه جو
صفحه اصلی

جماع


مترادف جماع : آرمش، جفتگیری، مباشرت، مجامعت، مقاربت، نزدیکی، وطی، همبستری، همخوابی

برابر پارسی : همخوابگی، همبستری، همبستر شدن

فارسی به انگلیسی

coitus, congress, intercourse, lovemaking, sex, sexual intercourse

coitus, congress, intercourse, lovemaking, sex, sexual intercourse, copulation


فارسی به عربی

تعایش , جماع

عربی به فارسی

اتصال , مقاربت جنسي , جماع


مترادف و متضاد

cohabitation (اسم)
جماع، زندگی باهم

sexual intercourse (اسم)
جماع، مقاربت جنسی، جفت گیری

copulation (اسم)
جماع

sexual relations (اسم)
جماع، مقاربت جنسی

coition (اسم)
جماع، مقاربت، مقاربت جنسی

coitus (اسم)
جماع، مقاربت جنسی

آرمش، جفتگیری، مباشرت، مجامعت، مقاربت، نزدیکی، وطی، همبستری، همخوابی


فرهنگ فارسی

مقاربت، نزدیک شدن مردبه زن، باهم جمع شدن
( مصدر ) ۱- گرد آمدن با کسیموافقت کردن. ۲- نزدیکی کردن مرد با زن مقاربت کردن .
جمع کننده بسیار جمع کننده

فرهنگ معین

(جِ ) [ ع . ] (مص ل . ) نزدیکی کردن مرد با زن .

لغت نامه دهخدا

جماع. [ ج ِ ] ( ع اِ ) جمع چیزی. || ( ص ) کلان. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ): قدر جماع ؛ دیگ کلان. || ( مص ) مجامعت. ( اقرب الموارد ). گرد آمدن با کسی. ( فرهنگ فارسی معین ). وطی کردن. نکاح. ( ربنجنی ). کنایه از نکاح است. ( مهذب الاسماء ). صحبت. مواقعه. مباضعة. نیک. رفث. وقاع. مباشرت. آمیزش. با هم پیوستن. و با لفظ دادن مستعمل. ( آنندراج ) :
ای خواجه زنت که شیوه ها انگیزد
هر لحظه جماعی دهدو بگریزد
گفتی که زنم چو پیشت آید برخیز
در پیش زن تو... من برخیزد.
میرخسرو ( از آنندراج ).

جماع. [ ج ُ ] ( ع ص ) کلان. ( منتهی الارب ):قدر جماع. ( منتهی الارب ). رجوع به جِماع شود.

جماع. [ ج َم ْ ما ] ( ع ص ) جمع کننده. بسیار جمع کننده.
- جماع العقاقیر ؛ داروساز.

جماع. [ ج ُم ْ ما ] ( ع ص ، اِ ) هر چیز گرد و فراهم آمده. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || فراهم آمدنگاه اصل هر چیز. ( منتهی الارب ).
- جماع الناس ؛ مردم درآمیخته از هر قبیله. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ).

جماع . [ ج َم ْ ما ] (ع ص ) جمع کننده . بسیار جمع کننده .
- جماع العقاقیر ؛ داروساز.


جماع . [ ج ِ ] (ع اِ) جمع چیزی . || (ص ) کلان . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ): قدر جماع ؛ دیگ کلان . || (مص ) مجامعت . (اقرب الموارد). گرد آمدن با کسی . (فرهنگ فارسی معین ). وطی کردن . نکاح . (ربنجنی ). کنایه از نکاح است . (مهذب الاسماء). صحبت . مواقعه . مباضعة. نیک . رفث . وقاع . مباشرت . آمیزش . با هم پیوستن . و با لفظ دادن مستعمل . (آنندراج ) :
ای خواجه زنت که شیوه ها انگیزد
هر لحظه جماعی دهدو بگریزد
گفتی که زنم چو پیشت آید برخیز
در پیش زن تو ... من برخیزد.

میرخسرو (از آنندراج ).



جماع . [ ج ُ ] (ع ص ) کلان . (منتهی الارب ):قدر جماع . (منتهی الارب ). رجوع به جِماع شود.


جماع . [ ج ُم ْ ما ] (ع ص ، اِ) هر چیز گرد و فراهم آمده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || فراهم آمدنگاه اصل هر چیز. (منتهی الارب ).
- جماع الناس ؛ مردم درآمیخته از هر قبیله . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).


فرهنگ عمید

نزدیکی کردن مرد و زن با یکدیگر، مقاربت.

پیشنهاد کاربران

گائیدن، مجامعت کردن ، خفت و خیز ، همخوابگی، هم بستری، نزدیکی کردن، جماع، جفتگیری، سکس و . . .

مَرزِش

هم آغوشی

اُفت و خیز

مرزیدن = جماع کردن
مرزش = جماع


گرد آمدن

آرمیدن و مجامعت کردن با : و فساد بسیار کردندی و با غلامان گرد آمدندی ، چنانکه با زنان گرد آیند [ قوم لوط ]. ( ترجمه ٔ تاریخ طبری بلعمی ) . اندر سرای هارون نیکوترین همه کس عباسه بوده از زنان بنده و آزاد و جعفر نیز بغایت خوب صورت بود و ایشان را هر دو با یکدیگر رای گرد آمدن بود از پنهان هارون ، هر دو با یکدیگر گرد آمدند وعباسه از جعفر بار گرفت. ( ترجمه ٔ تاریخ طبری بلعمی ) .
به گرد آمدن چون ستوران شوند
تگ آرند و بر سان گوران شوند.
فردوسی.
صورتهای الفیه کردند از انواع گرد آمدن با زنان همه برهنه. ( تاریخ بیهقی ) . و این خانه را از سقف تا به پای صورت کردند. . . از انواع گرد آمدن مردان با زنان. ( تاریخ بیهقی ) .


خفت و خیز

جماع. همخوابگی با کسی. ( ناظم الاطباء ) ( از برهان ) . آرامش با زنان. آمیختن. نزدیکی. مواقعه. مباضعة. ( یادداشت بخط مؤلف ) : چون فرزندشان بمرد، حوا را گفت : باک مدار که ما هنوز برنائیم دیگر بار خفت و خیز کنیم و فرزند باشد. خدای تعالی گفت : فرزند از خفت و خیز می بینی. ( تفسیر طبری بلعمی ) .
نیابد همی سیری از خفت و خیز
شب تیره زو جفت گیرد گریز.
فردوسی.
بدو گفت کز خفت و خیز زنان
جوان پیر گردد به تن بی گمان.
فردوسی.
تبه گردد از خفت و خیز زنان
بزودی شود نرم چون پرنیان.
فردوسی.
پیری و سستی آمد و گشتم ز خفت و خیز
زین پیشتر نساخت کسی مرد را زعام.
ناصرخسرو.
وآنکه ز بیگانگان نفیر برآورد
اکنون از خفت و خیز یار فروماند.
سوزنی.
که شد پاسدار تو در خفت و خیز
پناهت کجا کرده بازار تیز.
نظامی.
عزب را نکوهش کند خرده بین
که میرنجد از خفت و خیزش زمین.
سعدی ( بوستان ) .
شب خلوت آن لعبت حورزاد
مگر تن در آغوش مأمون نداد
بگفتا سر اینک بشمشیر تیز
بینداز و با من مکن خفت و خیز.
سعدی ( بوستان ) .

بغل خوابی

درآمدن شوی بر زن ؛ دخول. مباشرت : ملکی از ایشان غلبه گرفت و عروسان را دوشیزگی بردی پیش از درآمدن شوی. ( التفهیم ) .

جماع :
با دخول اندام تناسلی مرد به اندازه ختنه گاه در قُبُل یا دُبُر زن محقق می شود. ( ماده221 ق م ا )


کلمات دیگر: