کلمه جو
صفحه اصلی

پختگی


مترادف پختگی : آزمودگی، حذاقت، سنجیدگی، فهمیدگی، کمال، رسایی، نضج، احتیاط، حزم، دوراندیشی

متضاد پختگی : خامی

فارسی به انگلیسی

maturity, ripeness, sophistication, worldliness, experience

ripeness, experience


maturity, ripeness, sophistication, worldliness


مترادف و متضاد

آزمودگی، حذاقت، سنجیدگی، فهمیدگی، کمال ≠ خامی


رسایی، نضج


احتیاط، حزم، دوراندیشی


۱. آزمودگی، حذاقت، سنجیدگی، فهمیدگی، کمال
۲. رسایی، نضج
۳. احتیاط، حزم، دوراندیشی ≠ خامی


فرهنگ فارسی

حالت و چگونگی چیزی که پخته باشد رسیدگی نضج . ۱- سنجیدگی آزمودگی با تجربگی متانت . ۲- حزم احتیاط .

فرهنگ معین

(پُ تِ )(حامص . )کنایه از: کارآزمودگی و باتجربگی .

لغت نامه دهخدا

پختگی. [ پ ُ ت َ / ت ِ ] ( حامص ) نضج. حالت و چگونگی چیزی که پخته باشد. رسیدگی. یَنع :
هر یکی با جنس خود در کرد خود
از برای پختگی نم میخورد.
مولوی.
|| عقل. حَزم. احتیاط. متانت. سنجیدگی. نباهت. وزن. باتجربگی. آزمودگی :
فزون کرد ارچه سفر رودِ مرد
همان پختگی به بود سود مرد
بکان کندن ار دست تو گشت ریش
مخور غم که سود از زیان است بیش.
امیرخسرو.

فرهنگ عمید

۱. پخته بودن.
۲. حالت و چگونگی هرچیز پخته شده.
۳. [مجاز] آزمودگی، تجربه داشتن، باتجربه بودن.

پیشنهاد کاربران

کامل فهمیدن یا فهمیدگی

اگر همه در کارمان پختگی او را داشتیم بچه های مردم یکساله فیلسوف میشدند.


کلمات دیگر: