مترادف تحمیق : احمق انگاری، نادان انگاری، نابخردشماری نادان شماری، احمق شمردن، نابخرد دانستن، نسبت حماقت دادن
تحمیق
مترادف تحمیق : احمق انگاری، نادان انگاری، نابخردشماری نادان شماری، احمق شمردن، نابخرد دانستن، نسبت حماقت دادن
مترادف و متضاد
۱. احمقانگاری، نادانانگاری، نابخردشماری نادانشماری
۲. احمق شمردن، نابخرد دانستن، نسبت حماقتدادن
فرهنگ فارسی
احمق شمردن، نسبت بکسی حماقت دادن، احمق خواندن
( مصدر ) بی خرد خواندن نابخرد شمردن نسبت حماقت بکسی دادن . جمع : تحمیقات .
( مصدر ) بی خرد خواندن نابخرد شمردن نسبت حماقت بکسی دادن . جمع : تحمیقات .
فرهنگ معین
(تَ ) [ ع . ] (مص م . ) نسبت حماقت به کسی دادن ، احمق شمردن .
لغت نامه دهخدا
تحمیق. [ ت َ ] ( ع مص ) احمق خواندن. ( زوزنی ) ( دهار ) ( فرهنگ نظام ). به حماقت نسبت کردن کسی را. ( منتهی الارب ). نسبت حماقت به کسی دادن. ( ناظم الاطباء ). کسی را احمق خواندن و با لفظ کردن مستعمل. ( آنندراج ). کسی را به حمق نسبت دادن. ( اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ) :
به خنده گفت که حافظ غلام طبع توام
ببین که تا به چه حدم همی کند تحمیق.
به خنده گفت که حافظ غلام طبع توام
ببین که تا به چه حدم همی کند تحمیق.
حافظ ( از آنندراج ).
فرهنگ عمید
احمق شمردن، نسبت حماقت به کسی دادن، کسی را احمق خواندن.
کلمات دیگر: