کلمه جو
صفحه اصلی

بت پرست


مترادف بت پرست : کافر، مشرک، ملحد

متضاد بت پرست : موحد

فارسی به انگلیسی

heathen, pagan, idolater, idolatrous

idolater


فارسی به عربی

عبادة الاصنام , وثنی

مترادف و متضاد

infidel (اسم)
کافر، بیدین، بت پرست، شخص غیر مومن

heathen (اسم)
بت پرست، ادم بی دین

pagan (اسم)
کافر، بت پرست، مشرک

idolater (اسم)
بت پرست

صفت کافر، مشرک، ملحد ≠ موحد


فرهنگ فارسی

پرستش اصنام بت پرستیدن

لغت نامه دهخدا

بت پرست. [ ب ُ پ َ رَ ] ( نف مرکب ) که بت پرستد. وثنی. ( دهار ). شمن. نگارپرست. صنم پرست. ( آنندراج ). عابد اصنام. عابد صنم. که به عبادت اصنام پردازد. کسی که بت را ستایش کند. ( ناظم الاطباء ). وثنی : اندر وی اندکی مسلمانانند و ایشان را سالهاری خوانند و دیگر همه بت پرستند. ( حدود العالم ). و این ناحیتی است ( تبت ) آبادان و بسیارمردم و کم خواسته و همه بت پرستند. ( از حدود العالم ).
من آن دیدم از گیو کز پیل مست
نبیند بهندوستان بت پرست.
فردوسی.
چه دینی چه آهرمن بت پرست
ز مرگند بر سر نهاده دو دست.
فردوسی.
جهان بستد از مردم بت پرست
ز دیبای دین بر دل آذین ببست.
فردوسی.
بتان شکست فراوان و بت پرستان کشت
وز آنچه کرد نجسته است جز رضای اله.
فرخی.
راست گفتی به بتکده است درون
بتی و بت پرستی اندر بر.
فرخی.
سند و هند از بت پرستان کرد پاک
رفت ازین سو تابه دریای روان.
فرخی.
واجب گشت به ما که بر غزو بت پرستان رویم به سند و هند و چین و ما چین و ترک و روم. ( تاریخ سیستان ).
شما بت پرستید و خورشید و ماه
در ایران به یزدان شناسند راه.
اسدی.
گرمن ز می مغانه مستم هستم
ور کافر و گبر و بت پرستم هستم.
خیام.
یونس نومید شد و تنگدل گشت و قومش بت پرست بودند. ( قصص الانبیاء ص 133 ).
خویشتن بین و بت پرست یکیست
بی خبر زانجهان و مست یکیست.
سنائی.
من به سودای بتان در بسته ام
بت پرستی را میان دربسته ام.
خاقانی.
آوازه شد به شهری و آگاه گشت شاهی
کو عشق دان من شد من بت پرست اویم.
خاقانی.
نماز عاشقان بی بت روا نیست
سجود بت پرستان تازه گردان.
خاقانی.
ور بت پرستان را بجان ندهند در کعبه امان
کوی بتان را کعبه دان زمزم خمستان بین در او.
خاقانی.
مشو در خون چون من زیردستی
چه نقصان کعبه را از بت پرستی.
نظامی.
اگر دین دارم و گر بت پرستم
بیامرزم به هر نوعی که هستم.
نظامی.
وز آنسو آفتاب بت پرستان
نشسته گرد او ده نارپستان.
نظامی.
هرگز، اگر راه بمعنی برد

بت پرست . [ ب ُ پ َ رَ ] (نف مرکب ) که بت پرستد. وثنی . (دهار). شمن . نگارپرست . صنم پرست . (آنندراج ). عابد اصنام . عابد صنم . که به عبادت اصنام پردازد. کسی که بت را ستایش کند. (ناظم الاطباء). وثنی : اندر وی اندکی مسلمانانند و ایشان را سالهاری خوانند و دیگر همه بت پرستند. (حدود العالم ). و این ناحیتی است (تبت ) آبادان و بسیارمردم و کم خواسته و همه بت پرستند. (از حدود العالم ).
من آن دیدم از گیو کز پیل مست
نبیند بهندوستان بت پرست .

فردوسی .


چه دینی چه آهرمن بت پرست
ز مرگند بر سر نهاده دو دست .

فردوسی .


جهان بستد از مردم بت پرست
ز دیبای دین بر دل آذین ببست .

فردوسی .


بتان شکست فراوان و بت پرستان کشت
وز آنچه کرد نجسته است جز رضای اله .

فرخی .


راست گفتی به بتکده است درون
بتی و بت پرستی اندر بر.

فرخی .


سند و هند از بت پرستان کرد پاک
رفت ازین سو تابه دریای روان .

فرخی .


واجب گشت به ما که بر غزو بت پرستان رویم به سند و هند و چین و ما چین و ترک و روم . (تاریخ سیستان ).
شما بت پرستید و خورشید و ماه
در ایران به یزدان شناسند راه .

اسدی .


گرمن ز می مغانه مستم هستم
ور کافر و گبر و بت پرستم هستم .

خیام .


یونس نومید شد و تنگدل گشت و قومش بت پرست بودند. (قصص الانبیاء ص 133).
خویشتن بین و بت پرست یکیست
بی خبر زانجهان و مست یکیست .

سنائی .


من به سودای بتان در بسته ام
بت پرستی را میان دربسته ام .

خاقانی .


آوازه شد به شهری و آگاه گشت شاهی
کو عشق دان من شد من بت پرست اویم .

خاقانی .


نماز عاشقان بی بت روا نیست
سجود بت پرستان تازه گردان .

خاقانی .


ور بت پرستان را بجان ندهند در کعبه امان
کوی بتان را کعبه دان زمزم خمستان بین در او.

خاقانی .


مشو در خون چون من زیردستی
چه نقصان کعبه را از بت پرستی .

نظامی .


اگر دین دارم و گر بت پرستم
بیامرزم به هر نوعی که هستم .

نظامی .


وز آنسو آفتاب بت پرستان
نشسته گرد او ده نارپستان .

نظامی .


هرگز، اگر راه بمعنی برد
سجده ٔ صورت نکندبت پرست .

سعدی .


اگر قبول کنی سر نهیم در قدمت
چو بت پرست که در پیش بت نماز آرد.

سعدی .


بتک را یکی بوسه دادم به دست
که لعنت بر او باد و بربت پرست .

سعدی .


|| کافر که دین مسلمانی ندارد. که خدای نپرستد :
سر بت پرستان درآرم بخاک
پدید آورم راه یزدان پاک .

فردوسی .


نخستین کمر بستم از بهر دین
تهی کردم از بت پرستان زمین .

فردوسی .


|| عاشق . (ناظم الاطباء).

فرهنگ عمید

کسی که بت را پرستش کند.

جدول کلمات

انیمیست


کلمات دیگر: