کلمه جو
صفحه اصلی

پله


مترادف پله : پغنه، پلکان، مرقات، نردبام، نردبان

فارسی به انگلیسی

grade, stair, step, notch, round of a ladder, [fig.] degree, stage

stair, step, round of a ladder, [fig.] degree, stage


grade, stair, step


فارسی به عربی

خطوة , درجة , مستوی

مترادف و متضاد

degree (اسم)
درجه، پایه، طبقه، سیکل، مرتبه، رتبه، مرحله، منزلت، زینه، پله، سویه، دیپلم یا درجه تحصیل

scale (اسم)
درجه، تناسب، وزن، ترازو، نسبت، اندازه، معیار، پوسته، مقیاس، پله، فلس، گام، کفه ترازو، مقیاس نقشه، خط مقیاس، هر چیز مدرج، وسیله سنجش، هر چیز پله پله، اعداد روی درجه گرما سنج و غیره، پولک یا پوسته بدن جانور

quantum (اسم)
ذره، میزان، درجه، مقدار، مبلغ، اندازه، پله، کمیت

stage (اسم)
صحنه، پایه، طبقه، مرحله، پله، اشکوب، وهله، صحنه نمایش، پردهگاه

echelon (اسم)
رده، پله، ستون پله

stair (اسم)
درجه، مرتبه، پله، نردبان، پلکانی، پله کان

step (اسم)
رفتار، درجه، رتبه، مرحله، پله، قدم، گام، پلکان، صدای پا، رکاب

rung (اسم)
پله، پله نردبان، اسپوک

round of the ladder (اسم)
پله

پغنه، پلکان، مرقات، نردبام، نردبان


فرهنگ فارسی

پیله، پرده کرم ابریشم، بضاعت کم، سرمایه اندک ، پایه، مرتبه، درجه، هرمرتبه ازنردبان یاراهرو
( اسم ) پول و پله . پول وجه .
بمعنی درجه و مرتبه باشد

فرهنگ معین

(پَ لِ یا لَ ) (اِ. ) = فله : شیر حیوان نوزاییده ، فله ، آغوز، زهک .
(پِ لِّ ) (اِ. ) ۱ - هر مرتبه و پایه از نردبان . ۲ - هر یک از مجموع پایه هایی که برای بالا رفتن از سطح زمین به اطاق یا بام و مانند آن و پایین آمدن از آن سازند ج . پلکان . ، ~ برقی سیستم انتقال از یک طبقه به طبقة دیگر توسط برق با سرعتی معادل سرعت انسان . ب
(پَ ) (اِ. ) پول ، وجه .
( ~. ) (اِ. ) ۱ - مایة کم ، سرمایة اندک . ۲ - موی اطراف سر. ۳ - کفة ترازو. ۴ - درختی است .

(پَ لِ یا لَ) (اِ.) = فله : شیر حیوان نوزاییده ؛ فله ، آغوز، زهک .


(پِ لِّ) (اِ.) 1 - هر مرتبه و پایه از نردبان . 2 - هر یک از مجموع پایه هایی که برای بالا رفتن از سطح زمین به اطاق یا بام و مانند آن و پایین آمدن از آن سازند ج . پلکان . ؛ ~ برقی سیستم انتقال از یک طبقه به طبقة دیگر توسط برق با سرعتی معادل سرعت انسان . برای استفاده از آن کافی است که روی اولین پله بایستند و در هنگام رسیدن به طبقة بعدی از آن پیاده شود. 3 - کفة ترازو.


(پَ) (اِ.) پول ، وجه .


( ~.) (اِ.) 1 - مایة کم ، سرمایة اندک . 2 - موی اطراف سر. 3 - کفة ترازو. 4 - درختی است .


لغت نامه دهخدا

پله . [ پ َ ل ْ / ل ِ ] (اِ) بمعنی درجه و مرتبه باشد. (برهان ). || هر مرتبه و پایه از نردبان را گویند و به این معنی با ثانی مخفف هم درست است .(برهان قاطع). || ترازو (؟). (غیاث اللغات ). || کفه . کپه . کپه ٔ ترازو :
کار بی دانش مکن چون خرمَنِه
در ترازو بارت اندر یک پَلِه .

ناصرخسرو.


و رجوع به پِلّه شود.

پله . [ پ َ ل َ ] (اِ) صورتی از پهل (پهلوی ). رجوع به ایران باستان ج 3 ص 2184 شود.


پله . [ پ َ ل َ / ل ِ ] (اِ) نام درختی است خودرو که برگش به پنجه ٔ آدمی و گلش به ناخن شیر ماند و بیخ گل سیاه و برگ آن نارنجی میشود و در جنگلهای هندوستان بسیار است . (برهان قاطع بکسر پی هم آمده است ). دهاک . (غیاث اللغات ). درختی خورد (خودرو؟) که در جنگل هندوستان بسیار بود و به هندی پلاس گویند وگل نارنجی مانند ناخن شیر و بیخ آن گل سیاه بود. گربه بید. بیدموش . بهرامه . بهرامج . شاه بید. گله موش . پنجه گربه . خلاف بلخی . بید طبری . گربه . گربَکو. مشگ بید.زنف . عطفل . و نیز رجوع به بید مشک شود :
گوشت همی سازند از بهر تو
از خس و خار و پله کاندر فلاست .

ناصرخسرو.


پنجه گشاده گل لعل پله
غرقه بخون ناخن شیر یله .

امیرخسرو (از فرهنگ رشیدی ).


بیدمشک و گربه بید و بیدموش و شاه بید و پنجه گربه و خلاف بلخی و بید طبری و مترادفات دیگر آن درخت معروفی است که در ایران بسیار است و همه دیده اند و گل او سرخ و برگش نارنجی نیست و بهرامه ای که شعرا غالباً برای نشان دادن سرخی در شعرهای خود می آورند بی شک درخت دیگری است که گلش سرخ و برگش نارنجی است لکن چنانکه ملاحظه شد اهل لغت این دو کلمه را بهم خلط و مشتبه کرده اند. || فله که شیر حیوان نوزائیده باشد. (برهان قاطع). آغوز. شیر حیوان نوزائیده را خوانند که چون بر آتش نهند مانند پنیر تر که آن را دلمه گویند بسته شود و لذیذ باشد و آن را فله و زهک نیز نامند. (فرهنگ جهانگیری ). || بضاعت قلیل و اندک . (برهان قاطع) (سروری ) :
بر پله ٔ پیره زنان ره مزن
شرم بدار از پله ٔ پیرزن .

نظامی .


|| موی اطراف سر. (برهان قاطع) (سروری ). || چوبکی که ریسمان بر کمر آن بندند و در کشاکش آرند تا آوازی از آن ظاهر گردد. (برهان قاطع). || کفّه ٔ ترازو. (برهان قاطع) :
دزد بشمشیر تیز گر بزند کاروان
بر در دکان زند خواجه بزخم پله .

سنائی .


|| جیب در لهجه ٔ طبری .

پله . [ پ َ ل َ / ل ِ ] (اِ) مهمل پول ُ در ترکیب . پول ُ و پله ، از اتباع است بمعنی نقد و جنس پیدا و پنهان . (آنندراج ). پول مول . رجوع به پول و پله در جای خود شود.


پله . [ پ َ ل َ / ل ِ ] (ص ) سست . نیمه حال .
- پَله مُرده ؛ زنبورِ از سرما فسرده .
و رجوع به پلمرده شود.


پله . [ پ ِ ل َ / ل ِ ] (اِ) ابریشم بود و آنچه کرم ابریشم بر خود تنیده باشد. (برهان قاطع). پیله || پلک چشم . (سروری ). || درخت بیدی که برگش پنجه راماند و بعضی گویند درخت بیدمشکی است که بیدمشک آن پنجه دار است . (برهان قاطع و مولف برهان شبیه این معانی را برای لفظ پَلَه نیز آورده است ) || چوبکی را گویند بمقدار یک قبضه و هر دو سر آن تیز میباشد و آن را بر زمین گذارند و چوب درازی به مقدار سه وجب بر سر آن زنند تا از زمین بلند شود و در وقت فرودآمدن بر کمر آن زنند تا دور رود و آن بازئی است مشهور که آن را پله چوب خوانند. الک دولک . و رجوع به الک دولک شود. || پایه ٔ نردبان :
مالک مملکت ستان بارگهش درِ امان
بام دراز نردبان چرخ فروترین پله .

فلکی شیروانی (از سروری ).



پله . [ پ ِ ل َ / ل ِ ] (اِ) کفّه ٔ ترازو را گویند. || هر مرتبه و پایه از نردبان باشد، وبه این وزن و به این معنی بجای حرف اول تای قرشت نیز بنظر آمده است . (برهان قاطع). رجوع به پلّه شود.


پله . [ پ ِ ل ِ ] (اِخ ) پلئوس . پسر اِآک پادشاه داستانی ایولخس شوی تتیس و پدر آشیل (اخیلوس ). در قاموس الاعلام ترکی (ماده ٔ پلیوس ) آمده است : پلیوس . نام پدر آشیل (اخیلوس ) پهلوان مشهور است که در محاصره ٔ تروا شرکت جست . اصلاً پسر ایاک پادشاه اگینه بود از روی سهو برادرش را بکشت و به ترک میهن خویش مجبور گشته به حکمران فتیوتید التجا جست و در نتیجه با دختر این حکمران ازدواج کرد. بعدها او را نیز در شکارگاه بقتل رسانید و به ایولخوس عزیمت کرد. زن آکاست پادشاه ایولخوس عاشق وی شد و به روابط نامشروع دعوتش کرد. پلیوس به این امرتن درنداد در نتیجه به تعرض و تجاوز ناموس متهم گشته به امر پادشاه در جنگلی مصلوب شد و به حیله ریسمان را پاره کرد و آکاست را با زوجه ٔوی بقتل رسانید و صاحب تاج و تخت ایولخوس گردید و پس از وفات زن اول با تنیس که یکی از پریان بود ازدواج کرد و از این زناشوئی آخیلؤس (اشیل ) بوجود آمد.


پله . [ پ ِل ْ ل َ / ل ِ ] (اِ) کفه . کپه . (نصاب ). کپه ٔ ترازو. کفه ٔ ترازو :
ز بس برسختن زرّش بجای مادحان هزمان
ز ناره بگسلد کپان ز شاهین بگسلد پله .

فرخی (دیوان ص 350).



ترازو را همه رشته گسسته
دو پله مانده و شاهین شکسته .

فخرالدین اسعد (ویس و رامین ).


گر بسنجد سپهر حلم ترا
بشکند خردپله ٔ شاهین .

ابوالفرج رونی .


اگر بسنجم خود را به نیک و بد امروز
بر آن نهم که در آن روز عرض میزانم
هیَم به پله ٔ نیکی ز یک سپندان کم
به پله ٔ بدی اندر، هزار سندانم .

سوزنی .


در پله ٔ ترازوی اعمال عمر ماست
طاعات دانه دانه و عصیان تنگ تنگ .

سوزنی .


حلم ترا کمانه همی کرد ناگهان
بگسست هردو پله ٔ میزان روزگار.

انوری .


خاصه که مهر سپهر گوشه ٔ خوشه گذاشت
و آتش گردون گرفت پله ٔ لیل و نهار.

خاقانی .


سر نهد از دامن پر آدمی
پله چو پر گشت ببوسد زمی .

امیرخسرو دهلوی .


|| پایه ٔ نردبان . نردبان پایه . مرقات . درجه . || زینه ٔ خانه ٔ بلند و بالاخانه و جز آن :
نه دام الامدام سرخ پرکرده صراحی ها
نه تله بلکه حجره ٔ خوش بساط اوکنده با پله .

عسجدی .


یکی پله ست این منبر مجره
زده گردش نقط از آب روین .

منوچهری .



پله . [ پ ُ ل ِ ] (اِخ ) (کوه ...) قله ٔ آتش فشانی به ارتفاع 1330 گز مارتینیک که در آتش فشان سال 1902م . شهر سن پیر را ویران کرد.


پله . [پ ُ ل َ / ل ِ ] (اِ) الک دُلک . رجوع به الک دولک شود.


پله. [پ ُ ل َ / ل ِ ] ( اِ ) الک دُلک. رجوع به الک دولک شود.

پله. [ پ َ ل َ / ل ِ ] ( ص ) سست. نیمه حال.
- پَله مُرده ؛ زنبورِ از سرما فسرده.
و رجوع به پلمرده شود.

پله. [ پ َ ل َ ] ( اِ ) صورتی از پهل ( پهلوی ). رجوع به ایران باستان ج 3 ص 2184 شود.

پله. [ پ ِ ل ِ ] ( اِخ ) پلئوس. پسر اِآک پادشاه داستانی ایولخس شوی تتیس و پدر آشیل ( اخیلوس ). در قاموس الاعلام ترکی ( ماده پلیوس ) آمده است : پلیوس. نام پدر آشیل ( اخیلوس ) پهلوان مشهور است که در محاصره تروا شرکت جست. اصلاً پسر ایاک پادشاه اگینه بود از روی سهو برادرش را بکشت و به ترک میهن خویش مجبور گشته به حکمران فتیوتید التجا جست و در نتیجه با دختر این حکمران ازدواج کرد. بعدها او را نیز در شکارگاه بقتل رسانید و به ایولخوس عزیمت کرد. زن آکاست پادشاه ایولخوس عاشق وی شد و به روابط نامشروع دعوتش کرد. پلیوس به این امرتن درنداد در نتیجه به تعرض و تجاوز ناموس متهم گشته به امر پادشاه در جنگلی مصلوب شد و به حیله ریسمان را پاره کرد و آکاست را با زوجه ٔوی بقتل رسانید و صاحب تاج و تخت ایولخوس گردید و پس از وفات زن اول با تنیس که یکی از پریان بود ازدواج کرد و از این زناشوئی آخیلؤس ( اشیل ) بوجود آمد.

پله. [ پ ُ ل ِ ] ( اِخ ) ( کوه... ) قله آتش فشانی به ارتفاع 1330 گز مارتینیک که در آتش فشان سال 1902م. شهر سن پیر را ویران کرد.

پله. [ پ َ ل َ / ل ِ ] ( اِ ) نام درختی است خودرو که برگش به پنجه آدمی و گلش به ناخن شیر ماند و بیخ گل سیاه و برگ آن نارنجی میشود و در جنگلهای هندوستان بسیار است. ( برهان قاطع بکسر پی هم آمده است ). دهاک. ( غیاث اللغات ). درختی خورد ( خودرو؟ ) که در جنگل هندوستان بسیار بود و به هندی پلاس گویند وگل نارنجی مانند ناخن شیر و بیخ آن گل سیاه بود. گربه بید. بیدموش. بهرامه. بهرامج. شاه بید. گله موش. پنجه گربه. خلاف بلخی. بید طبری. گربه. گربَکو. مشگ بید.زنف. عطفل. و نیز رجوع به بید مشک شود :
گوشت همی سازند از بهر تو
از خس و خار و پله کاندر فلاست.
ناصرخسرو.
پنجه گشاده گل لعل پله
غرقه بخون ناخن شیر یله.
امیرخسرو ( از فرهنگ رشیدی ).
بیدمشک و گربه بید و بیدموش و شاه بید و پنجه گربه و خلاف بلخی و بید طبری و مترادفات دیگر آن درخت معروفی است که در ایران بسیار است و همه دیده اند و گل او سرخ و برگش نارنجی نیست و بهرامه ای که شعرا غالباً برای نشان دادن سرخی در شعرهای خود می آورند بی شک درخت دیگری است که گلش سرخ و برگش نارنجی است لکن چنانکه ملاحظه شد اهل لغت این دو کلمه را بهم خلط و مشتبه کرده اند. || فله که شیر حیوان نوزائیده باشد. ( برهان قاطع ). آغوز. شیر حیوان نوزائیده را خوانند که چون بر آتش نهند مانند پنیر تر که آن را دلمه گویند بسته شود و لذیذ باشد و آن را فله و زهک نیز نامند. ( فرهنگ جهانگیری ). || بضاعت قلیل و اندک. ( برهان قاطع ) ( سروری ) :

فرهنگ عمید

نوعی درخت بید، بیدمشک.
پردۀ کرم ابریشم.
بضاعت کم، سرمایۀ اندک: پول وپله. بر «پلهٴ» پیرزنان ره مزن / شرم بدار از پلهٴ پیرزن (نظامی۱: ۴۸ ).
۱. پایه، مرتبه، درجه.
۲. هر مرتبه و پایه از نردبان یا راهرو بین طبقات پایین و بالای عمارت، زینه.
* پلهٴ ترازو: کفۀ ترازو.
* پله پله:
۱. درجه به درجه، به تدریج.
۲. از یک پله به پلۀ دیگر.
= آغوز
موی سر: بر پلهٴ پیرزنان ره مزن / شرم بدار از «پلهٴ» پیرزن (نظامی۱: ۴۸ ).

آغوز#NAME?


بضاعت کم؛ سرمایۀ اندک: پول‌وپله. ◻︎ بر «پلهٴ» پیرزنان ره مزن / شرم بدار از پلهٴ پیرزن (نظامی۱: ۴۸).


موی سر: ◻︎ بر پلهٴ پیرزنان ره مزن / شرم بدار از «پلهٴ» پیرزن (نظامی۱: ۴۸).


پردۀ کرم ابریشم.


نوعی درخت بید؛ بیدمشک.


۱. پایه؛ مرتبه؛ درجه.
۲. هر مرتبه و پایه از نردبان یا راهرو بین طبقات پایین و بالای عمارت؛ زینه.
⟨ پلهٴ ترازو: کفۀ ترازو.
⟨ پله‌پله:
۱. درجه‌به‌درجه؛ به‌تدریج.
۲. از یک پله به پلۀ دیگر.


دانشنامه عمومی

پَلَه= دستپاچه، سردرگم


پله سازه ای است برای ارتباط دادن دو سطح غیر هم سطح در ساختمان یا فضاهای دیگر.
پله (بازیکن فوتبال)، نام یک بازیکنان فوتبال اهل برزیل
پله همچنین ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
عبدی پله

دانشنامه آزاد فارسی

پِله (۱۹۴۰)(Pele)
پِله
(نام اصلی: ادسون آرانتس دو ناشسیمنتو) فوتبالیست برزیلی. در چهار جام جهانی از ۱۹۵۸ تا ۱۹۷۰ در تیم ملی کشورش بازی کرد و سه بار با این تیم (در ۱۹۵۸، ۱۹۶۲، ۱۹۷۰). قهرمان جهان شد. بیشتر دورۀ فوتبال حرفه ای را در تیم سانتوس برزیل بازی کرد و در اواخر دورۀ بازیگری به تیم کاسموس نیویورک پیوست. در همه پرسی تالار مشاهیر فوتبال جهان (۱۹۹۷) با بیشترین رأی بزرگ ترین فوتبالیست جهان شناخته شد. در ۱۹۹۷ عنوان افتخاری سِر را از دست ملکه الیزابت دوم دریافت کرد. در سال ۲۰۰۰ فیفا با دادن جایزه ای، مشترکاً او و دیه گو مارادونا را به نام بهترین فوتبالیست قرن انتخاب کرد. از مهم ترین افتخارات اوست: حضور در میادین مهم، ۱۳۶۳بار؛ مجموع گل های زده، ۱,۲۸۱؛ شرکت در جام برزیل ۱۹۶۲ـ۱۹۶۴، ۱۹۶۸؛ قهرمان باشگاه های جهان ۱۹۶۲ـ۱۹۶۳.

نقل قول ها

پِلّه (جمع: پِلّکان) سازه ای است که برای ارتباط دادن دو سطح غیر هم سطح در ساختمان یا فضاهای دیگر بکار می رود و از اجزای کوچک تری به نام پلّه ساخته شده است. در حالتی که پلکان در یک فضای بسته ساخته شود به آن راه پله گفته می شود.
• «پلّه نماد پیشروی سوی دانش، صعود به طرف شناخت و دگرگونگی است. اگر به سوی آسمان بالا رود، به معنی شناخت جهان ظاهر یا عالم معناست، اگر از آسمان به زیرزمین بازگردد، به معنای شناخت اسرار و عمق ناخودآگاه است. گاه پلهٔ سفید، نشانهٔ اوج علم است و پلهٔ سیاه نشانهٔ جادوی سیاه، پله هم مانند نردبان نماد جست وجوی آگاهی در معنویت (فراز) و در جهریّت (نشیب) است.»• «پلّه نماد باستانی صعود، نه تنها نشانهٔ ترقی در شناخت و معرفت است، بل نشانهٔ رفعت ضمنی هر موجود نیز هست.» -> ژان شوالیه

پله (بازیکن فوتبال). ادسون آرانتس دو ناسیمنتو لقب گرفته و شهرت یافته به پِلِه (۲۳ اکتبر ۱۹۴۰) بازیکن فوتبال بازنشسته برزیلی است.
• «پیروزی هرچه سخت تر، شادیِ بُرد بیشتر.»• «اگر مردم آموزش نیابند، به آسانی می توان آنان را فریفت.»

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] مرتبه و پایه‏ای از نردبان، منبر و مانند آن را پله می گویند و از آن به مناسبت در بابهای صلات، حج و صلح یاد شده است.
مستحب است خطیب جمعه پیش از ایراد خطبه بر منبر برآید و بر پله ماقبل آخر از سمت بالا برای استراحت بنشیند.

پله در حج
مستحب است حاجی پس از خروج از کعبه و پایین آمدن از پله‏های آن در حالی که پله‏ها را سمت چپ خود قرار می‏دهد رو به کعبه، دو رکعت نماز بگزارد و نیز بر حاجی مستحب است هنگام پایین آمدن از کوه صفا بر پله چهارم بایستد و رو به کعبه، دعای وارد شده را بخواند.

پله در صلح
در فرض اختلاف مالک طبقه بالا و پایین در ملکیت پله درصورت عدم وجود بینه قول صاحب طبقه بالا با قسم پذیرفته می‏شود.

اقوال در مالکیت پله بین دو طبقه
...

گویش مازنی

۱یک کفه ی ترازو ۲هر لنگه از چیزی مانند یک لنگه ی در و غیر


۱اصرار ۲مایعی که قبل از زاییدن جیوانات تراوش شود


تاول


پره ی بینی


۱پیچ خورده ۲سرگردانی در کار که مسبب آن خود شخص باشد


دو نیم کردن یا دو نیم شدن


۱پیله ی کرم ابریشم ۲قسمت داخل پیراهن تا حد فاثل کمربند که ...


پلک چشم


/pelle/ نام مرتعی در حوزه ی کارمزد شهرستان سوادکوه & پلکان & ظرف چای خوری & یک کفه ی ترازو - هر لنگه از چیزی مانند یک لنگه ی در و غیر & اصرار - مایعی که قبل از زاییدن جیوانات تراوش شود & تاول & پره ی بینی & پیچ خورده - سرگردانی در کار که مسبب آن خود شخص باشد & دو نیم کردن یا دو نیم شدن & پیله ی کرم ابریشم - قسمت داخل پیراهن تا حد فاثل کمربند که به عنوان جیب استفاده شود & پلک چشم

نام مرتعی در حوزه ی کارمزد شهرستان سوادکوه


پلکان


ظرف چای خوری


واژه نامه بختیاریکا

( پِلّه ) بخش کرکدار پلکانی مانند خورجین
( پَلَه ) پراکنده؛ فَرَه؛ پخش؛ گسترده
( پَله ) حول؛ عجول

جدول کلمات

اره

پیشنهاد کاربران

پله ها را دو به یک/سه/. . . . . طی کردن

دو/سه/چهار/. . . . . . . . پله یکی کردن

پله یعنی بالا بر
Step
Grade
اگه پله برقی هم بخواین که میشه escalator
اما در لغت نامه ی دهخدا پله یعنی یک نوع بالا برنده کا از بتن وسیمان موزاییک ساخته میشود

در گویش یزدی راچینه

در گویش کرمانی رازین

پله : معمول ترین وسیله ارتباطی بین دو سطح با اختلاف مختلف ( در ساختمان ) را پله گویند . ( اصطلاح بنایی و ساختمان سازی )

پُله: محلی که در زیر دیوار آب از آن عبور می کند. ( اصطلاح بنایی و ساختمان سازی )

پَله:مایه ی کم ، بضاعت قلیل، در اصظلاح پول و پله
پِله:مخفف پیله ، در اینجا کنایه از موی سپید آمده است .
( ( بر پَله پیره زنان ره مزن
شرم بدار از پِله پیره زن ) )
( شرح مخزن الاسرار نظامی، دکتر برات زنجانی، ۱۳۷۲، ص 317 . )



کلمات دیگر: