مترادف جر : اوقات تلخی، عصبانیت، لج، پاره، دریدگی، بهانه، دبه | جدال، دعوا، کشمکش
متضاد جر : صلح
برابر پارسی : کشیدگی
fissure, foul play, backing out
dragging, hauling
tear
ازي , کاهنده , مفعول به , مفعول عنه , مفعول منه , صيغه الت , رافع , مربوط به مفعول به يا مفعول عنه
جدال، دعوا، کشمکش ≠ صلح
اوقاتتلخی، عصبانیت، لج
پاره، دریدگی
بهانه، دبه
۱. اوقاتتلخی، عصبانیت، لج
۲. پاره، دریدگی
۳. بهانه، دبه
(جِ رّ) (اِ) صدای پاره شدن پارچه .
(جُ) (اِ.) اسب .
(جَ رّ) [ ع . ] (مص م .) کشیدن ، فرو کشیدن .
(جَ) (اِ.) 1 - شکاف ، رخنه . 2 - شکاف زمین .
جر. [ ] (اِخ ) شیخ حسین بن محمد طرابلسی . وی به شهر طرابلس بسال 1261هَ . ق . متولد شد و مقدمات را نزد شیخ عبدالقادر رافعی فراگرفت و سپس تحصیلات خویش را در مدرسه ٔ الازهر تمام کرد و به مولد خویش برگشت و روزنامه ٔ طرابلس را به مدیریت خویش تأسیس کرد. او منطبق ساختن مسائل علوم طبیعی وفلسفی را بر قواعد دینی وجهه ٔ همت خویش ساخت . او راست : 1 - الحصون الحمیدیه لمحافظة العقائد الاسلامیة. که در مطبعة السعادة به چاپ رسیده است . 2 - الرسالة الحمیدیة فی حقیقة الدیانة الاسلامیة و حقیقة الشریعة المحمدیة. که در مطبعة ولایت سوریه در دمشق بطبع رسیده است . 3 - ریاض طرابلس . این کتاب مجموعه ای است در ده جزو که مؤلف مقالات برگزیده خود را که در روزنامه ٔ طرابلس منتشر شده در آن جمع کرده و در شام بچاپ رسیده است . 4 - هدیة الالباب فی جواهرالاَّداب . منظومه ای است در موضوعات اخلاقی و حسن سلوک که در مطبعةالمیمنیه به طبع رسیده است . (از معجم المطبوعات ).
عنصری .
فرخی (دیوان ص 68).
فرخی .
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
؟ (از انجمن آرا).
ظهوری (از آنندراج ).
ملاشأنی تکلو (از آنندراج ).
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
(از معجم البلدان ).
جر. [ ج َ رر ] (اِخ ) در اصل جبل عین الجر بوده و آن کوهی است به شام در ناحیه ٔ بعلبک . (از معجم البلدان ).
(از معجم البلدان ).
مولوی .
امروءالقیس (از لسان العرب ).
جر. [ ج ِ ](اِ) پایین . (واژه نامه ٔ طبری ). مقابل جور به معنی بالا. مؤلف این کلمه را به این معنی بفتح جیم ضبط کرده است . || (اِ صوت ) حکایت آواز و دریدن جامه یا کاغذ و مانند آن . بانگ دریدن جامه و امثال آن .(یادداشت مؤلف ). || پاره کردن . دریدن .
- جر زدن ؛ تقلب کردن در بازی و جز آن .
- جر دادن ؛ دغل کردن در بازی و معامله . نکولی . رجوع به جر شود.
جر. [ ج ُ ] (اِ) زین اسپ . (غیاث اللغات ، از رشیدی و بهار عجم ) (آنندراج ) (انجمن آرا). زین اسب . (برهان ) : به آهنگ محاصره جرهابسته [ و ] دست شجاعت به جنگ برگشاده . (ظفرنامه ٔ شرف الدین یزدی ، از آنندراج ).
۱. شکاف؛ رخنه؛ چاک.
۲. شکاف زمین: ◻︎ ایزد بر آسمانت همیخواند / تو خویشتن چرا فکنی در جر (ناصرخسرو: ۴۶).
۳. جوی؛ نهر کوچک.
۱. در نحو عربی، حرکت زیر دادن به کلمه.
۲. [قدیمی] بهسوی خود کشیدن.
۳. [قدیمی] کشیدن؛ امتداد دادن.
۴. (اسم) اعراب کسره؛ زیر.
〈 جرِّاِثقال: [قدیمی] =جرثقیل
صدای پاره کردن چیزی مانند کاغذ، پارچه، و امثال آنها.
〈 جر خوردن: (مصدر لازم)
۱. پاره شدن پارچه یا کاغذ.
۲. شکاف برداشتن.
〈 جر دادن: (مصدر متعدی) پاره کردن چیزی مانند کاغذ، پارچه، و امثال آنها.
〈 جر زدن: (مصدر لازم)
۱. انکار کردن و زیر پا گذاشتن مقررات در بازی.
۲. [مجاز] از دادن تاوان خودداری کردن.
زین اسب.
دعوا
جر. [ ج َ ] جنگ، دعوا، درگیری
۱پایین – زیر ۲چابک – زیرک
۱جوی،کانال دور زمین،خندق کم عرض ۲ جایی که دارای درختان انبوه ...
۱صدای پاره شدن پارچه ۲ناراضی – خشمناک ۳پایین – زیر
دو عطسه ی پیاپی که در هنگام حرکت در باور عده ای،نیکو است