برابر پارسی : پای بند، دلبسته
باوفا
برابر پارسی : پای بند، دلبسته
فارسی به انگلیسی
فارسی به عربی
صوم , موالی
مخلص
مخلص
صوم , موالي
مترادف و متضاد
سفت، تند، سریع، سرزنده، سبک، رنگ نرو، سریع السیر، تندرو، با وفا، فوری، جماز، عجول، جلد و چابک
وفادار، صادق، ثابت، پا بر جا، وظیفه شناس، با وفا، امین، مشروع
پایدار، با ایمان، با وفا
پایدار، با وفا، تمام نشدنی
با وفا
فرهنگ فارسی
که وفا دارد
لغت نامه دهخدا
باوفا. [ وَ ] ( ص مرکب ) که وفا دارد. وفادار :
کم آزاری و بردباریش خوست
دلش باوفا و کفش باسخاست.
کم آزاری و بردباریش خوست
دلش باوفا و کفش باسخاست.
ناصرخسرو.
پیشنهاد کاربران
در پهلوی " ایکانگ " برابر نسک فرهنگ کوچک زبان پهلوی نوشته مکنزی و برگردان بانو مهشید میرفخرایی .
وفادار
کلمات دیگر: