کلمه جو
صفحه اصلی

تتمیم


مترادف تتمیم : به انتها رساندن، تکمیل کردن، تمام کردن، کامل کردن

فارسی به انگلیسی

completing

مترادف و متضاد

به انتها رساندن، تکمیل کردن، تمام کردن، کامل کردن


فرهنگ فارسی

تمام کردن، کامل کردن، بپایان رسانیدن
( مصدر ) بسر آوردن تمام کردن . جمع : تتمیمات .

فرهنگ معین

(تَ ) [ ع . ] (مص م . ) به پایان رساندن ، تمام کردن .

لغت نامه دهخدا

تتمیم. [ ت َ ] ( ع مص ) تتمه. تمام کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). تمام کردن چیزی را و استمرار نمودن بر وی. تمّه ُ و علیه تتمیاً و تتمّة. || دادن قوم را حصه تیر قمار خود. || هلاک کردن چیزی را. || تمیمه ( تعویذ ) کردن در گلوی کودک. || خسته را کشتن. یقال : تمم علی الجریح. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || شکافته شدن بی آنکه جدا گردد. یا شکافته از هم جدا گردیدن. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). || گردیدن کسی تمیمی الهواء او لرأی او لمحلة. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || ( اصطلاح علم بدیع ) نوعی از اطناب است و آن آوردن زیادتی است در کلام بخاطر نکته ای چنانکه موهم خلاف مقصود نباشد مانند: و یطعمون الطعام علی حبه ؛ ای یطمعونه مع حبه و الاحتیاج الیه. ( از تعریفات جرجانی ).

فرهنگ عمید

۱. تمام کردن، به پایان رسانیدن.
۲. کامل کردن.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] تتمیم، افزودن عبارتی به یک کلام تام به قصد مبالغه یا احتراز یا احتیاط است.
«تتمیم» یعنی افزودن کلمه یا جمله ای به سخنی کامل، تا بر زیبایی معنای آن بیفزاید. تتمیم را برای مبالغه، احتراز یا احتیاط به کار می گیرند؛
← مثال اول
۱. ↑ دهر/سوره۷۶، آیه۸.
فرهنگ نامه علوم قرآنی، برگرفته از مقاله «تتمیم».
...


کلمات دیگر: