مترادف جواب : پاسخ، راه حل
متضاد جواب : پرسش
برابر پارسی : پاسخ
answer, reply
answer, reply, response, solution
پاسخ دادن , جواب دادن , از عهده برامدن , ضمانت کردن , دفاع کردن (از) , جوابگو شدن , بکار امدن , بکاررفتن , بدرد خوردن , مطابق بودن (با) , جواب احتياج را دادن () جواب , پاسخ , دفاع
پاسخ ≠ پرسش
راهحل
۱. پاسخ
۲. راهحل ≠ پرسش
سعدی .
؟ (ازصبح گلشن ص 611).
سعدی .
مولوی .
؟
نظامی .
شیخ ابوسعید.
جواب . [ ج َ بِن ْ ] (ع اِ) حوضهای بزرگ . (آنندراج ). در اصل جوابی بوده ، جمع جابیة. (غیاث اللغات از منتخب ). رجوع به جابیه شود.
جواب . [ ج َوْ وا ] (ع ص )مبالغه ٔ جائب . (از اقرب الموارد). بسیار رونده : رجل جواب لیل ؛ مردی که همه شب راه رود. (منتهی الارب ).
۱. [مقابلِ سؤال] پاسخ.
۲. آنچه در مقابل خطاب، دعا، اعتراض، آزمون، معادلۀ ریاضی، یا نامه گفته و نوشته میشود.
۳. (اسم مصدر) [مجاز] جبران.
۴. (ادبی) استقبال.
〈 جواب دادن (گفتن): (مصدر لازم) پاسخ گفتن؛ پاسخ دادن.
〈 جواب شافی: پاسخ قاطع.
پاسخ