کلمه جو
صفحه اصلی

تجار


مترادف تجار : بازرگانان، تاجران، سوداگران، اغنیا، پولداران، ثروتمندان

متضاد تجار : فقرا

برابر پارسی : بازرگانان، سوداگران

فارسی به انگلیسی

merchants


مترادف و متضاد

tradespeople (اسم)
کسبه، تجار، سوداگران، دکانداران

۱. بازرگانان، تاجران، سوداگران
۲. اغنیا، پولداران، ثروتمندان ≠ فقرا


بازرگانان، تاجران، سوداگران ≠ فقرا


اغنیا، پولداران، ثروتمندان


فرهنگ فارسی

بازرگانان، جمع تاجر
( صفت ) جمع تاجربازرگانانسودا گران .

فرهنگ معین

(تُ جّ ) [ ع . ] (ص . ) جِ تاجر، بازرگانان .

لغت نامه دهخدا

تجار. [ ت َ ] ( ص ) تجا. ( فرهنگ رشیدی ). تجاره. ( فرهنگ جهانگیری ) ( فرهنگ رشیدی ). در کتاب زند بمعنی رونده مرقوم است مثل نوند. ( فرهنگ جهانگیری ). بلغت زند و پازند رونده باشد. ( برهان ). بلغت زند و پازند رونده. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). بلغت زند و پازند رونده و مسافر و مسافرت. ( ناظم الاطباء ). تند و تیز رونده.( فرهنگ نظام ). || ( اِ ) در فرهنگها نوشته اند که کره اسبی را گویند که زین نکرده باشند و آن راستاغ نیز خوانند. ( فرهنگ جهانگیری ). کره اسبی را گویند که هنوز او را زین نکرده باشند. ( برهان ) ( از انجمن آرا ) ( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). کره اسبی که زین نشده باشد. این لفظ مخفف تجاره است یا تجاره مزیدفیه آن. ( فرهنگ نظام ). رجوع به تجا و تجاره شود.

تجار. [ ت ِ ] ( ع اِ ) تُجّار. تَجَر. تُجُر. ج ِ تاجر. ( منتهی الارب )( ناظم الاطباء ). بازرگان. ( منتهی الارب ) :
بدان ره اندر معروف شهرهایی بود
تهی ز مردم و انباشته ز مال تجار.
فرخی ( دیوان ص 63 ).
|| می فروش. ( منتهی الارب ) ( مهذب الاسماء ). رجوع به تجر و ماده بعد و تاجر شود.

تجار. [ ت ُج ْ جا ] ( ع اِ ) ج ِ تاجر، بازرگان. ( منتهی الارب ). سوداگران و این جمع تاجر است. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ).بازرگان و بازرگانان و در زبان فارسی کلمه تجار، گاه بمعنی بازرگان استعمال میکنند و نوعاً بیشتر اوقات جمعهای تازی را مانند اسم عام استعمال مینمایند. ( ناظم الاطباء ). || می فروش. ( منتهی الارب ) ( مهذب الاسماء ). رجوع به ماده قبل و تجر و تاجر شود.

تجار. [ ت َ ] (ص ) تجا. (فرهنگ رشیدی ). تجاره . (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ). در کتاب زند بمعنی رونده مرقوم است مثل نوند. (فرهنگ جهانگیری ). بلغت زند و پازند رونده باشد. (برهان ). بلغت زند و پازند رونده . (انجمن آرا) (آنندراج ). بلغت زند و پازند رونده و مسافر و مسافرت . (ناظم الاطباء). تند و تیز رونده .(فرهنگ نظام ). || (اِ) در فرهنگها نوشته اند که کره اسبی را گویند که زین نکرده باشند و آن راستاغ نیز خوانند. (فرهنگ جهانگیری ). کره اسبی را گویند که هنوز او را زین نکرده باشند. (برهان ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). کره اسبی که زین نشده باشد. این لفظ مخفف تجاره است یا تجاره مزیدفیه آن . (فرهنگ نظام ). رجوع به تجا و تجاره شود.


تجار. [ ت ِ ] (ع اِ) تُجّار. تَجَر. تُجُر. ج ِ تاجر. (منتهی الارب )(ناظم الاطباء). بازرگان . (منتهی الارب ) :
بدان ره اندر معروف شهرهایی بود
تهی ز مردم و انباشته ز مال تجار.

فرخی (دیوان ص 63).


|| می فروش . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). رجوع به تجر و ماده ٔ بعد و تاجر شود.

تجار. [ ت ُج ْ جا ] (ع اِ) ج ِ تاجر، بازرگان . (منتهی الارب ). سوداگران و این جمع تاجر است . (غیاث اللغات ) (آنندراج ).بازرگان و بازرگانان و در زبان فارسی کلمه ٔ تجار، گاه بمعنی بازرگان استعمال میکنند و نوعاً بیشتر اوقات جمعهای تازی را مانند اسم عام استعمال مینمایند. (ناظم الاطباء). || می فروش . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). رجوع به ماده ٔ قبل و تجر و تاجر شود.


فرهنگ عمید

= تاجر

تاجر#NAME?


فرهنگ فارسی ساره

بازرگانان، سوداگران


واژه نامه بختیاریکا

( عر ) ؛ تاجر

پیشنهاد کاربران

یک شخص جایی تجارت کند تابتواند ازتجارتش پول خوبیه گیر بیارد



کلمات دیگر: