کلمه جو
صفحه اصلی

جوابگو


برابر پارسی : پاسخگو

فارسی به انگلیسی

accountable, amenable, responsible

فارسی به عربی

مسوول
تعهد

مسوول


مترادف و متضاد

accountable (صفت)
مسئولیت، جوابگو، مسئول حساب، قابل توضیح

answerable (صفت)
جوابگو، ضامن، مسئول، ملتزم، پاسخ دار، جواب دار

undertaking (اسم)
مقاطعه کار کفن ودفن، جواب گو، کارگیر

responder (اسم)
برق سنج، جواب گو، پاسخگو، ماده اصلی خرج فشنگ

undertaker (اسم)
متعهد، مقاطعه کار کفن ودفن، جواب گو، کارگیر، عزیمت کن

respondent (اسم)
جواب گو

لغت نامه دهخدا

جوابگو. [ ج َ ] ( نف مرکب ) جوابگوی. جواب گوینده. آنکه جواب دهد. پاسخ دهنده. || آنکه یا آنچه مقابله با امری کند: جواب گوی این اولتیماتوم ، توپ است. ( از فرهنگ فارسی معین ). || مسئول و جواب دهنده نتایج عملی.

فرهنگ عمید

۱. آن که پاسخ می دهد، پاسخ گو.
۲. [مجاز] جبران کننده.
۳. [مجاز] کفایت کننده.

فرهنگ فارسی ساره

پاسخگو


پیشنهاد کاربران

داروهای ویتامین دار ومکمل


کلمات دیگر: