کلمه جو
صفحه اصلی

جفاپیشه


مترادف جفاپیشه : آزارپیشه، ستمگر، ظالم، متعدی، نامهربان

متضاد جفاپیشه : مهربان

برابر پارسی : آزارنده

فارسی به انگلیسی

trifling

مترادف و متضاد

آزارپیشه، ستمگر، ظالم، متعدی، نامهربان ≠ مهربان


فرهنگ فارسی

جفاجو، جفاکار، ستمگر، معشوق نامهربان وستمگر
( صفت ) ۱- ستمکار ظالم . ۲- معشوق نامهربان محبوب ستمگر.

لغت نامه دهخدا

جفاپیشه. [ ج َ ش َ / ش ِ ] ( ص مرکب ) جافی. که جفا پیشه دارد. که کار او جفاست. جفاکار.ظالم و ستمکار. ( برهان ). ستمگر. ( ناظم الاطباء ). آن که پیشه او ظلم و ستم باشد. ( آنندراج ) :
جفاپیشه بدگوهرافراسیاب
ز کینه نه آرام جوید نه خواب.
فردوسی.
نکوهیده باشد جفاپیشه مرد
به گرد در آزداران مگرد.
فردوسی.
جفاپیشه گشت آن دل نیکخو
پراندیشه شد، رزم کرد آرزو
فردوسی.
دو مرد جفاپیشه را دل ز درد
بپیچیدو شد رویشان لاجورد.
فردوسی.
منوز جفاپیشه گفت این نبرد
همه سخت از آن باد بوده است و گرد.
اسدی ( گرشاسب نامه ).
تیر و بهار دهر جفاپیشه خردخرد
بر تو همی شمرد و تو خود خفته چون حمیر.
ناصرخسرو.
هنر آنست که پیغمبر خیرالبشر است
وین ستوران جفاپیشه بصورت بشرند.
ناصرخسرو.
نفس جفاپیشه ات ماری بد است
قصد سوی کشتن این مار کن.
ناصرخسرو.
سازگاری کن با دهر جفاپیشه
که بد و نیک زمانه به قطار آید.
ناصرخسرو.
از بد گنبد جفاپیشه
کرد چندان که باید اندیشه.
نظامی.
آن جفاپیشه را که بود وزیر
پای تا سر کشیده در زنجیر.
نظامی.
چو دیدی که دارا جفاپیشه گشت
گناهی نه ، با من بداندیشه گشت.
نظامی.
اگر بر جفاپیشه بشتافتی
کی از دست قهرش امان یافتی.
سعدی.
بزرگی جفاپیشه در حد غور
گرفتی خر روستائی بزور.
سعدی.
خوبرویان جفاپیشه وفا نیز کنند
به کسان درد فرستند و دوا نیز کنند.
سعدی.
و حاکم شرع جفاپیشه از هر ظالمی بدتر است. ( مجالس سعدی ). رجوع به ستمگرو بیدادگر و ظالم شود. || گناهکار. ( برهان ). گنهکار. ( انجمن آرا ). || کنایه از معشوق و مطلوب هم هست. ( برهان ).

فرهنگ عمید

ستمکار، ستمگر، جفاجو، جفاکار، جفاگر، جفاکیش.

پیشنهاد کاربران

تعدی مسلک


کلمات دیگر: