مترادف پرهیز : اتقا، اجتناب، احتراز، تجنب، تحرز، حذر، خویشتن داری، دوری، رژیم، کف نفس، گریز، ورع، احتما، امساک
پرهیز
مترادف پرهیز : اتقا، اجتناب، احتراز، تجنب، تحرز، حذر، خویشتن داری، دوری، رژیم، کف نفس، گریز، ورع، احتما، امساک
فارسی به انگلیسی
abstinence, austerity, regimen, diet
abstinence, diet, fast
فارسی به عربی
مترادف و متضاد
اتقا، اجتناب، احتراز، تجنب، تحرز، حذر، خویشتنداری، دوری، رژیم، کفنفس، گریز، ورع
احتما، امساک، رژیم
۱. اتقا، اجتناب، احتراز، تجنب، تحرز، حذر، خویشتنداری، دوری، رژیم، کفنفس، گریز، ورع
۲. احتما، امساک، رژیم
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱- خویشتن داری خودداری دوری اجتناب تجنب احتراز تحرز حذر تحفظ امساک اتقائ کف نفس . ۲- نخوردن بعضی غذاها و مشروبات بدستور طبیباحتمائ رژیم مقابل ناپرهیزی . ۳- باز ایستادن از حرام پارسایی تقوی ورع عفت اتقائ تقیه . ۴- تفاوت . ۵- احتیاط . ۶- ترس بیم . ۷- روز. ترسایان روز. نصاری : ایام پرهیز . ۸-اجتناب از ماسوی الله .
1. خودداری از مصرف مواد با هدف درمان اعتیاد 2. خودداری از انجام عمل جنسی
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
ز بدها نبایدت پرهیز کرد
چو پیش آیدت روزگار نبرد.
گهی رزم و گه روی پرهیز بود.
گلوی ورا دشنه تیز به.
چو خواهد رسیدن کسی را گزند
بپرهیز چون بازدارد کسی
اگر سوی دانش گراید بسی.
که او را به بیهوده آزرده ای.
نگردد بپرهیز کان ایزدیست.
نباید کشیدن سخنها دراز.
نکاهد بپرهیز افزودنی.
همانا نگردد به پرهیز باز.
زمانه نگردد بپرهیز باز.
که خردمند پارسا ز حرام.
ترا پرهیز پیران داده یزدان در ببرناهی.
نه دانش نماید نه پرهیز سود.
در مبارک ذکر خود گفته ست نام بولهب.
کز آتش بخردان را هست پرهیز.
بگفت طفل جستی راه پرهیز
بگفت انبیا از خواب برخیز.
دروغ گفت که دستش نمیرسد بدرخت.
مَشک ِ خالی و پرهیز آب !.
|| تقوی. تُقی. اِتقاء. تقیّه. بازایستادن از حرام. پارسائی. عفت. وَرَع :
بمردی و پرهیز و فرهنگ و رای
ز بدها نبایدت پرهیز کرد
چو پیش آیدت روزگار نبرد.
فردوسی .
چهل روز با لشکر آویز بود
گهی رزم و گه روی پرهیز بود.
فردوسی .
وزو هر که داندش پرهیز به
گلوی ورا دشنه ٔ تیز به .
فردوسی .
چنین گفت کز دور چرخ بلند
چو خواهد رسیدن کسی را گزند
بپرهیز چون بازدارد کسی
اگر سوی دانش گراید بسی .
فردوسی .
که پرهیز از آن کن که بد کرده ای
که او را به بیهوده آزرده ای .
فردوسی .
از او گر نوشته بمن بر بدیست
نگردد بپرهیز کان ایزدیست .
فردوسی .
نوشته نگردد بپرهیز باز
نباید کشیدن سخنها دراز.
فردوسی .
بخواهد بدن بیگمان بودنی
نکاهد بپرهیز افزودنی .
فردوسی .
زمانه چو آید به تنگی فراز
همانا نگردد به پرهیز باز.
فردوسی .
چو هنگامه ٔ رفتن آید فراز
زمانه نگردد بپرهیز باز.
فردوسی .
از بخیلی چنان کند پرهیز
که خردمند پارسا ز حرام .
فرخی .
نکوروئی نکوخوئی نکوطبعی نکوخواهی
ترا پرهیز پیران داده یزدان در ببرناهی .
فرخی .
چو مرگ آمد و گاه رفتن ببود
نه دانش نماید نه پرهیز سود.
اسدی .
چون کنند از نام من پرهیزآخر، چون خدای
در مبارک ذکر خود گفته ست نام بولهب .
ناصرخسرو.
چو خشم آری مشو چون آتش تیز
کز آتش بخردان را هست پرهیز.
ناصرخسرو.
از ایذاء مردمان پرهیز واجب دیدم . (کلیله و دمنه ). و چون ایام رضاع به آخر رسید در مشقت تعلم و تأدب و محنت دارو و پرهیز... افتد. (کلیله و دمنه ).
بگفت طفل جستی راه پرهیز
بگفت انبیا از خواب برخیز.
(اسرارنامه ).
که گفت پیره زن از میوه میکند پرهیز
دروغ گفت که دستش نمیرسد بدرخت .
سعدی .
- امثال :
مَشک ِ خالی و پرهیز آب !.
|| تقوی . تُقی . اِتقاء. تقیّه . بازایستادن از حرام . پارسائی . عفت . وَرَع :
بمردی و پرهیز و فرهنگ و رای
جوانان با دانش و دلگشای ...
فردوسی .
برین هم نشانست پرهیز نیز
که نفروشد او راه یزدان بچیز.
فردوسی .
سپهر گزارنده یار تو باد
همه داد وپرهیز کار تو باد.
فردوسی .
خداوند فرهنگ و پرهیز و دین
ازو باد بر شاه روم آفرین .
فردوسی .
برزم و ببزم و به پرهیز و داد
چنو کس ندارد ز شاهان بیاد.
فردوسی .
تو دانی که سالار توران سپاه
نه پرهیز دارد نه ترس از گناه .
فردوسی .
نبد خسروان را چنان کدخدای
به پرهیز و داد و به دین و به رای .
فردوسی .
فزون کرد خوبی و پرهیز و داد
همه پادشاهی بدو گشت شاد.
فردوسی .
چه نیکو زد این داستان هوشیار
که نیکوست پرهیز با شهریار.
فردوسی .
چو باشد فزاینده ٔ نیکوئی
بپرهیز دارد دل از بدخوئی .
فردوسی .
سخت کوش است بپرهیز و بزهد
تو مر او را بجوانی منگر.
فرخی .
عادت خود طاعت و پرهیزدار
تا فلک و خلق بر این عادت است .
ناصرخسرو.
چون نیزهیچ خدمت بر گردنت نماند
آنگاه کرد خواهی پرهیز و پارسائی .
ناصرخسرو.
مریم عمران نشد از قانتین
جز که بپرهیز برو بر زنی .
ناصرخسرو.
دست بر پرهیز دار و خوب گوی و علم جوی
تا به اندک روزگاری خویشتن قارون کنی .
ناصرخسرو.
جز به پرهیز و زهد و استغفار
کار ناخوب کی شود مغفور.
ناصرخسرو.
با زخم تیغ دنیا بس باشد
پرهیز جوشن و زره دینم .
ناصرخسرو.
نه مالی دیدم افزون از قناعت
نه از پرهیز برتر احتیالی .
ناصرخسرو.
پرهیز تخم مایه ٔ دین است زی خدای
پرهیزکار مردم با دین و بی ریاست .
ناصرخسرو.
تو باز دعوی پرهیز میکنی سعدی
که دل بکس ندهم ، کل مدّع کذاب .
سعدی .
هر که پرهیز و علم و زهد فروخت
خرمنی گرد کرد و پاک بسوخت .
(گلستان ).
یاد دارم که در ایام طفولیت متعبد بودمی و شب خیز و مولع زهد و پرهیز. (گلستان ).
|| تفاوت . (برهان قاطع). || احتیاط. || قناعت (؟). || اعتدال (؟). || روزه ٔترسایان . روزه ٔ نصاری : ایام پرهیز. || نزد محققین اجتناب از ماسوی اﷲ نمودن باشد. (برهان قاطع).
فرهنگ عمید
۲. (اسم مصدر ) حذر، احتراز، اجتناب.
۳. (اسم مصدر ) خویشتن داری، خودداری از انجام دادن کاری یا خوردن چیزی که ضرر داشته باشد.
۴. (اسم مصدر ) خودداری از حرام.
* پرهیز جستن: (مصدر لازم ) [قدیمی] = * پرهیز کردن
* پرهیز شکستن: (مصدر لازم ) ترک پرهیز کردن.
* پرهیز کردن: (مصدر لازم )
۱. دوری کردن از کاری یا چیزی.
۲. خودداری کردن از خوردن بعضی خوراکی ها.
۱. = پرهیزیدن
۲. (اسم مصدر) حذر؛ احتراز؛ اجتناب.
۳. (اسم مصدر) خویشتنداری؛ خودداری از انجام دادن کاری یا خوردن چیزی که ضرر داشته باشد.
۴. (اسم مصدر) خودداری از حرام.
〈 پرهیز جستن: (مصدر لازم) [قدیمی] = 〈 پرهیز کردن
〈 پرهیز شکستن: (مصدر لازم) ترک پرهیز کردن.
〈 پرهیز کردن: (مصدر لازم)
۱. دوری کردن از کاری یا چیزی.
۲. خودداری کردن از خوردن بعضی خوراکیها.
دانشنامه آزاد فارسی
در پزشکی، به معنای نخوردن برخی از خوراکی ها یا نوشیدنی ها در دورۀ بیماری یا در شرایط خاص. مثلاً، بیماران مبتلا به فشار خون باید از مصرف نمک و بیماران دیابتی باید حتی الامکان از مصرف قندهای ساده پرهیز کنند. گاه مصرف نوعی ماده غذایی در فردی که با داروی خاصی تحت درمان است، باعث بروز مشکلاتی می شود که در این حالت نیز باید از مصرف آن پرهیز کرد. گاه به افراد سالم هم توصیه می شود که از مصرف مواد خاصی خودداری کنند. مثلاً توصیه می شود که مصرف روزانۀ نمک، قندهای ساده، و چربی ها، به سبب عوارض نامطلوب ناشی از مصرف بیش از حد آن ها، محدود شود.
فرهنگستان زبان و ادب
واژه نامه بختیاریکا
پیشنهاد کاربران
جدا شدن
پرهیز: دکتر کزازی در مورد واژه ی "پرهیز " می نویسد : ( ( پرهیز در پهلوی پهر ز pahrēz بوده است، بُن اکنون از مصدر پهرختن pahrēxtan که در پارسی " پرهیختن" شده است. ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، ۱۳۸۵، ص ۴۰۱. )