مترادف چاره جویی : تدبیر، چاره اندیشی، چاره گری، وسیله سازی، وسیله یابی، تمهیدگری، صلاح اندیشی
چاره جویی
مترادف چاره جویی : تدبیر، چاره اندیشی، چاره گری، وسیله سازی، وسیله یابی، تمهیدگری، صلاح اندیشی
فارسی به انگلیسی
countermeasure, deliberation
seeking a remedy
مترادف و متضاد
تدبیر، چارهاندیشی، چارهگری، وسیلهسازی، وسیلهیابی، تمهیدگری، صلاحاندیشی
فرهنگ فارسی
جستجوی چاره جستجوی راه علاج .
تدبیر . صلاح اندیشی . یا حیله گری . فسونگری . فریبکاری .
تدبیر . صلاح اندیشی . یا حیله گری . فسونگری . فریبکاری .
لغت نامه دهخدا
چاره جویی. [ رَ / رِ ] ( حامص مرکب ) تدبیر. صلاح اندیشی :
سکندر جهاندیدگان را بخواند
در این چاره جویی بسی قصه راند.
فسونگر در حدیث چاره جویی
فسونی به ندید از راستگویی.
سکندر جهاندیدگان را بخواند
در این چاره جویی بسی قصه راند.
نظامی.
|| حیله گری. فسونگری. فریبکاری :فسونگر در حدیث چاره جویی
فسونی به ندید از راستگویی.
نظامی.
فرهنگ عمید
چاره اندیشی، جستجوی راه علاج: فسونگر در حدیث چاره جویی / فسونی بِه ندید از راست گویی (نظامی۲: ۱۴۰ ).
پیشنهاد کاربران
پیدا کردن راه حل
دقیق معنی رابنویسید
من اصلاً نفهمیدم. واقعا که.
من اصلاً نفهمیدم. واقعا که.
ریحانه جان گیرنده هارو روشن کنى میفهمى!
چاره اندیشى. تدبیر. متوجه شدى؟
چاره اندیشى. تدبیر. متوجه شدى؟
چاره اندیشی
در حیلت افتادن ؛ در حیلت واقع شدن. در پی چاره شدن : محمودیان چون این حدیث بشنودند، سخت غمناک شدند و در حیلت افتادند تا افتاده برنخیزد. ( تاریخ بیهقی ص 235 ) .
به دست و پا افتادن ؛ تقلا کردن. چاره جوئی کردن.
کلمات دیگر: