کلمه جو
صفحه اصلی

پرس


برابر پارسی : خورا

فارسی به انگلیسی

clamp, course, helping, portion, serving

serving, portion, helping


plate, press, vise


مترادف و متضاد

question (اسم)
مطلب، موضوع، پرسش، سئوال، مسئله، پرس، سوال، استفهام

pressure (اسم)
سنگینی، ضغطه، فشار، مضیقه، زور، پرس، بار سنگین مصائب و سختیا

press (اسم)
جمعیت، فشار، ماشین فشار، ازدحام، چاپ، دستگاه پرس، مطبوعات، پرس، جراید، ماشین چاپ، مطبعه، منگنه

فرهنگ فارسی

فشار، منگنه، دستگاه برای فشاردادن چیزی، ماخوذفرانسه، مقدارمعین غذادررستوران
( اسم ) مقدار خوراک و حد معینی غذا که در مهمانخانه ها برای میهمان آورند .
نام ایران در بعضی زبانهای اروپایی

فرهنگ معین

(پَ ) (اِ. ) پرده ، حجاب .
( ~. ) [ فر. ] (اِ. ) سهم غذا مخصوص یک نفر.
(پُ ) ۱ - (اِمص . ) پرسیدن ، پرسش . ۲ - (اِفا. ) در ترکیب به معنی پرسنده می آید: بازپرس ، احوالپرس .
(پِ رِ ) [ فر. ] (اِ. ) ۱ - دستگاه فشار که در صنایع سنگین و سبک مورد استفاده فراوان دارد، منگنه (فره ). ۲ - خبرگزاری ، مرکز تهیه و انتشار خبر.

(پَ) (اِ.) پرده ، حجاب .


( ~.) [ فر. ] (اِ.) سهم غذا مخصوص یک نفر.


(پُ) 1 - (اِمص .) پرسیدن ، پرسش . 2 - (اِفا.) در ترکیب به معنی پرسنده می آید: بازپرس ، احوالپرس .


(پِ رِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - دستگاه فشار که در صنایع سنگین و سبک مورد استفاده فراوان دارد، منگنه (فره ). 2 - خبرگزاری ، مرکز تهیه و انتشار خبر.


لغت نامه دهخدا

پرس. [ پ َ ] ( اِ ) پرده. حجاب. پوشش. پرده که بر روی چیزها پوشند. || درسار. پرده. خیش. پرده که از جاها آویزند. ( برهان ). || پرس اشتر؛ مهار چوبین. چوب بینی شتر: اِنف ؛ شتری که بینیش درد کند از پرس. ( السامی فی الاسامی ). || پرس موئین ؛ خزامه.

پرس. [ پ َ رَ ] ( اِخ ) آثار و خرابه هائی در چهارده میلی گنبد قابوس. ( سفرنامه مازندران و استراباد رابینو ص 162 ).

پرس. [ پ ُ ] ( اِمص ) پرسش :
چو یعقوب فرّخ بپرس و درود
ابا ابن یامین سخن گفته بود
رسیدند اسباط دیگر بهم
به پیش پدر شرمسار و دژم.
شمسی ( یوسف و زلیخا ).

پرس. [ پ ِ ] ( اِخ ) نام ایران در بعض زبانهای اروپائی و آن از نام پارسه عهد هخامنشی مأخوذ است. نام پارس در کتیبه های داریوش : پارسه و در تاریخ هرُدوت «پرسر» و در کتاب استرابن «پرسیس » و «پاراای تاسن » ودر تاریخ آمیان «پرسیس » و در تاریخ موسی خورنی «پرسین » است. هرُدوت راجع به نژاد پارسیان آورده است که «پارسیها را در عهد قدیم یونانیها کِفِن مینامیدند ولی همسایگان پارسی ها آنها را آرتیان میگفتند و پارسیها نیز خود را چنین میخواندند. پرسه پسر زئوس از دانائه بود. او نزد کفه پسر بلوس رفت و دختر وی آندرومد را بزنی گرفت و از این دختر پسری بیامد پرسس نام که در نزد کِفه بماند. بعد چون کِفه اولاد ذکور نداشت تمام ملت را به اسم پرسس ، پرس ( پارسی ) نامیدند...» رجوع به تاریخ ایران باستان ص 730 و پرسس و پرسه شود.
( پَرس ) پَرس. [ پْرُ / پ ِ رُ ] ( از فرانسوی ، اِ ) قایقی که اهالی اقیانوسیه بکار برند و دارای یک دکل است و آن برخلاف پرائو است که دارای همان شکل ولی با دو دکل است و آنرا پریس نیز گویند.

پرس . [ پ َ ] (اِ) پرده . حجاب . پوشش . پرده که بر روی چیزها پوشند. || درسار. پرده . خیش . پرده که از جاها آویزند. (برهان ). || پرس اشتر؛ مهار چوبین . چوب بینی شتر: اِنف ؛ شتری که بینیش درد کند از پرس . (السامی فی الاسامی ). || پرس موئین ؛ خزامه .


پرس . [ پ َ رَ ] (اِخ ) آثار و خرابه هائی در چهارده میلی گنبد قابوس . (سفرنامه ٔ مازندران و استراباد رابینو ص 162).


پرس . [ پ ِ ] (اِخ ) نام ایران در بعض زبانهای اروپائی و آن از نام پارسه ٔ عهد هخامنشی مأخوذ است . نام پارس در کتیبه های داریوش : پارسه و در تاریخ هرُدوت «پرسر» و در کتاب استرابن «پرسیس » و «پاراای تاسن » ودر تاریخ آمیان «پرسیس » و در تاریخ موسی خورنی «پرسین » است . هرُدوت راجع به نژاد پارسیان آورده است که «پارسیها را در عهد قدیم یونانیها کِفِن مینامیدند ولی همسایگان پارسی ها آنها را آرتیان میگفتند و پارسیها نیز خود را چنین میخواندند. پرسه پسر زئوس از دانائه بود. او نزد کفه پسر بلوس رفت و دختر وی آندرومد را بزنی گرفت و از این دختر پسری بیامد پرسس نام که در نزد کِفه بماند. بعد چون کِفه اولاد ذکور نداشت تمام ملت را به اسم پرسس ، پرس (پارسی ) نامیدند...» رجوع به تاریخ ایران باستان ص 730 و پرسس و پرسه شود.


پرس . [ پ ُ ] (اِمص ) پرسش :
چو یعقوب فرّخ بپرس و درود
ابا ابن یامین سخن گفته بود
رسیدند اسباط دیگر بهم
به پیش پدر شرمسار و دژم .

شمسی (یوسف و زلیخا).



فرهنگ عمید

۱. پرده.
۲. پوشش؛ حجاب.


مقدار معینی غذا که در مهمان خانه یا رستوران برای مشتری سرو می شود.
۱. پرده.
۲. پوشش، حجاب.
۱. دستگاه فشار که در کارخانه های صنعتی به کار می رود.
۲. عمل وارد کردن فشار زیاد به چیزی.
۱. = پرسیدن
۲. پرسنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): بازپرس.
٣. (اسم مصدر ) پرسش.

۱. دستگاه فشار که در کارخانه‌های صنعتی به کار می‌رود.
۲. عمل وارد کردن فشار زیاد به چیزی.


۱. = پرسیدن
۲. پرسنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): بازپرس.
٣. (اسم مصدر) پرسش.


مقدار معینی غذا که در مهمان‌خانه یا رستوران برای مشتری سرو می‌شود.


دانشنامه عمومی

دستگاه پرس ماشینی است که عمل تعقیر شکل فلزات را بدون براده برداری انجام میدهد مانند (برش، خم، کشش، فورم و)
طرزکار یا مکانیزمشان: پرس هیدرولیک، پرس مکانیکی، پرس پنوماتیک;
ماشین پرس (به انگلیسی: Machine press) که با اختصار پرس (به انگلیسی: press) نیز نامیده می شود نوعی ماشین دستی یا خودکار یا نیمه خودکار است که برای شکل دهی اجسام تحت فشار کاربرد دارد.
کاربردشان: آهنگری (متالورژی)، stamping press، press brakes, punch press, etc.
دستگاه های پرس به یکی از روش های زیر دسته بندی می شوند:
ساختار و اسکلت بندی شان، e.g. Knuckle-joint press, screw press
نحوهٔ کنترل کردن آنها: مرسوم در مقابل servo-presses

فرهنگستان زبان و ادب

{press} [مهندسی بسپار، مهندسی مواد و متالورژی] دستگاهی که پرس کاری با آن انجام شود متـ . منگنه 2

گویش مازنی

/peres/ خس و خاشاک - خس و خاشاک جمع شده در آب مقابل سد و بند چوبی & برخیز - آج & پرستنده ستایش گر - ازانواع پساوند & بازدارنده و مانع میان دو باغ - کناره - پناه

۱خس و خاشاک ۲خس و خاشاک جمع شده در آب مقابل سد و بند چوبی


۱برخیز ۲آج


۱پرستنده ستایش گر ۲ازانواع پساوند


۱بازدارنده و مانع میان دو باغ ۲کناره ۲پناه


واژه نامه بختیاریکا

( پرس * ) کمک به فاتحه خوانی؛ سرباره؛ مراسم ختم
( پُرس ) سوال؛ پرسش

جدول کلمات

نام ایران در بعضی زبانهای اروپایی, فشار, منگنه

پیشنهاد کاربران

در زبان لری یعنی ختم ( مراسم ختم ) که توسط زنان استفاده میشود


در مغرب زمین از قرون وسطی ایران در زبان فرانسوی "پرس" نامیده شده است

پرس در زبان فرانسه به معنی سنگ هست


کلمات دیگر: