کلمه جو
صفحه اصلی

تخلف


مترادف تخلف : تجاوز، تخطی، تمرد، اشتباه، خلاف، رویگردانی، سرپیچی، قصور، سرپیچی کردن، خلاف جستن، پیمان شکنی، خلف وعده، نقض عهد، خلاف کار

برابر پارسی : سرپیچی، نافرمانی، رویگردانی

فارسی به انگلیسی

offending, violation


offending, violation, infringement, breach, infraction, malfeasance, offense, wrong, wrongdoing, misfeasance

breach, infraction, malfeasance, offense, violation, wrong, wrongdoing


فارسی به عربی

انتهاک , تجاوز

مترادف و متضاد

تجاوز، تخطی، تمرد، اشتباه، خلاف، رویگردانی، سرپیچی، قصور


سرپیچی کردن، خلاف جستن


پیمان‌شکنی، خلف‌وعده، نقض‌عهد


خلاف‌کار


۱. تجاوز، تخطی، تمرد، اشتباه، خلاف، رویگردانی، سرپیچی، قصور
۲. سرپیچی کردن، خلاف جستن،
۳. پیمانشکنی، خلفوعده، نقضعهد
۴. خلافکار


violation (اسم)
نقض عهد، تعدی، تجاوز، بلاء، نقض، تخلف، تخطی

delinquency (اسم)
کوتاهی، تخلف، تقصیر، قصور

infringement (اسم)
تعدی، تجاوز، تخلف

transgression (اسم)
تجاوز، گناه، خطا، تخلف، سر پیچی، عصیان

trespass (اسم)
تخلف، تخطی

contravention (اسم)
تشدید، نقض، تخلف

infraction (اسم)
شکستن، تخلف

فرهنگ فارسی

خلاف کردن، خلاف وعده کردن، خلاف گفته یاپیمان عمل کردن
۱- ( مصدر ) خلاف جستن . ۲- ( اسم ) سرپیچی رو گردانی . جمع : تخلفات .

فرهنگ معین

(تَ خَ لُّ) [ ع . ] (مص م .) خلاف کردن ، خلاف وعده کردن .


( ~.) [ ع . ] (مص ل .) سپس ماندن ، واپس کشیدن ، بازماندن ، دنبال افتادن .


(تَ خَ لُّ ) [ ع . ] (مص م . ) خلاف کردن ، خلاف وعده کردن .
( ~. ) [ ع . ] (مص ل . ) سپس ماندن ، واپس کشیدن ، بازماندن ، دنبال افتادن .

لغت نامه دهخدا

تخلف. [ ت َ خ َل ْ ل ُ ] ( ع مص ) واپس ایستادن. ( زوزنی ) ( از تاج المصادر بیهقی ). بازایستادن. ( زوزنی ). سپس ماندن از چیزی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). درعقب ماندگی و درنگی و توقف. ( ناظم الاطباء ). تأخر. ( اقرب الموارد ) ( المنجد ). بازپس ایستادن. ( ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). سپس ماندن ازکسی و واپس ایستادن. ( آنندراج ). || خلف وخلاف وعده و عهد و پیمان کردن. ( از ناظم الاطباء ). خلاف کردن در وعده. ( غیاث اللغات ) : و گرد تخلف و تقاعد برآمد. ( کلیله و دمنه ). || واگذاشتن قوم را و گذشتن از آنان. ( ذیل اقرب الموارد ).
- تخلف علت از معلول محال است ؛ قاعده فلسفی است که گوید معلول همیشه متلازم با علت است. ( امثال و حکم دهخدا ج 1 ص 542 ).

فرهنگ عمید

۱. خلاف کردن.
۲. خلاف وعده کردن، خلاف گفته یا پیمان خود عمل کردن.
۳. عقب ماندن، واپس ماندن.

فرهنگ فارسی ساره

سرپیچ


دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی لَا تُخْلِفُ: تخلّف نمی کنی
معنی لَن تُخْلَفَهُ: هرگز از آن تخلف نخواهد شد
معنی لَن یُخْلِفَ: هرگز تخلف نمی کند
معنی لَا یُخْلِفُ: تخلف نمی کند
معنی یَتَخَلَّفُواْ: که تخلف کنند
معنی لَّا نُخْلِفُهُ: از آن تخلف نکنید
معنی مَا أَخْلَفْنَا: خلف وعده نکردیم - تخلف نکردیم
معنی مُخْلِفَ: تخلف کننده (مُخْلِفَ وَعْدِ : عهد شکن)
معنی تَنکِیلاًَ: کیفر(از کلمه نکال به معنای عقوبتی که از تخلفی برابر آن عقوبت جلوگیری کند و سایر مکلفین از عقوبت این متخلف عبرت بگیرند و هوس تخلف نکنند )
معنی مُّسْتَقِیم: راست - مستقیم (کلمه ی مستقیم بمعنای هر چیزی است که بخواهد روی پای خود بایستد ، و بتواند بدون اینکه بچیزی تکیه کند بر کنترل و تعادل خود و متعلقات خود مسلط باشد ، مانند انسان ایستادهای که بر امور خود مسلط است ، در نتیجه برگشت معنای مستقیم به چیزی است ک...
معنی خَالِفِینَ: مخالفین (در جمله "فَـﭑقْعُدُواْ مَعَ ﭐلْخَالِفِینَ ":مقصود از خالفین آن افرادی هستند که طبعا از امر جهاد متخلفند ، و باید هم باشند ، مانند زنان و کودکان و بیماران و کسانی که در اعضای خود نقصی دارند . و بعضیها گفتهاند : مقصود از خالفین ، متخلفینی هستن...
معنی خَوَالِفِ: مخالفین (جمع خالف در جمله "رَضُواْ بِأَن یَکُونُواْ مَعَ ﭐلْخَوَالِفِ ":مقصود از خوالف آن افرادی هستند که طبعا از امر جهاد متخلفند ، و باید هم باشند ، مانند زنان و کودکان و بیماران و کسانی که در اعضای خود نقصی دارند . و بعضیها گفتهاند : مقصود از خوال...
ریشه کلمه:
خلف (۱۲۷ بار)

پیشنهاد کاربران

فرمان گریزی

تخلف: [اصطلاح حقوق]عدم انجام تعهد یا تأخیر انجام تعهد.


کلمات دیگر: