کلمه جو
صفحه اصلی

جوشن


مترادف جوشن : جبه، زره

فارسی به انگلیسی

armature, armor, chain mail, coat of mail, cuirass, hauberk

cuirass


armature, armor, chain mail, coat of mail


فارسی به عربی

برید , درع

فرهنگ اسم ها

اسم: جوشن (پسر) (عربی) (تلفظ: jo(w)šan) (فارسی: جوشن) (انگلیسی: jowshan)
معنی: زره، لباس ویژه جنگ، نوعی لباس جنگی قدیمی شبیه زره، ( به مجاز ) محافظت کننده از خطر و آسیب

(تلفظ: jo(w)šan) (عربی) نوعی لباس جنگی قدیمی شبیه زره ؛ (به مجاز) محافظت کننده از خطر ، آسیب .


مترادف و متضاد

armature (اسم)
میله فلزی، جوشن، زره، ارمیچر، القاگیر، پوشش

armor (اسم)
جوشن، زره

mail (اسم)
پست، جوشن، زره، چاپار

armour (اسم)
جوشن، زره

جبه، زره


فرهنگ فارسی

درع، زره، جواشن جمع
( اسم ) سلاحی جبه ماند که از حلق. آهن سازند و شبیه به زره است . جمع : جواشن .
ابن منظور بن بعجه کسی است که عرب در کرم و شجاعت بوی مثل زنند .

فرهنگ معین

(جُ شَ ) [ ع . ] (اِ. ) زره ، لباس ویژه جنگ .

لغت نامه دهخدا

جوشن. [ ج َ / جُو ش َ ] ( اِ ) خفتان. ( مهذب الاسماء ).سلاحی باشد غیر زره چه زره تمام از حلقه است و جوشن حلقه و تنگه آهن هم باشد. ( برهان ) ( آنندراج ). معرب آن هم جوشن است. ( حاشیه برهان چ معین ) :
بپوشید تن را بچرم پلنگ
که جوشن نبد آنگه آئین جنگ.
فردوسی.
بکشتند چندان که روی زمین
شد از جوشن کشتگان آهنین.
فردوسی.
بدین تیغ هندی ببرّم سرت
بگرید بتو جوشن و مِغْفَرت.
فردوسی.
هزار جوشن فولاد اگر بپوشی تو
ز آه گرم فقیری چو موم بگدازد.
خواجه عبداﷲ.
عصب پی و یلبه جوشن است و درع زره.
( نصاب صبیان ).
با لفظ بر تن دوختن و در بر کردن و پوشیدن و دریدن و گسستن مستعمل. ( آنندراج ).
- جوشن بر تن دوختن :
جوشن چینی به تیر بر تن فغفور دوخت
مغفر رومی به گرز بر سر قیصر شکست.
انوری ( از آنندراج ).
- جوشن پوش :
ای جهان از سر شمشیر تو دریای بجوش
جوش دریای تو شمشیرزن و جوشن پوش.
سوزنی.
اندر این هفته بتخت آمدی از جامه خواب
بدگر هفته زره ور شوی و جوشن پوش.
سوزنی.
مشو هرگز دمی ایمن ز خصم ناتوان صائب
که از اندک نسیمی بحر جوشن پوش میگردد.
صائب.
- جوشن خای ؛ درنده و پاره کننده جوشن :
نه هر که موی شکافد به تیر جوشن خای
بروز حمله جنگ آوران بدارد پای.
سعدی.
چو همت است چه حاجت بگرز مغفرکوب
چو دولت است چه حاجت به تیغ جوشن خای ؟
سعدی.
- جوشن خرپشته :
از پشت یکی جوشن خرپشته فرونه
کز داشتنش غیبه جوشنْت بفرکند.
عماره.
زآنگونه که از جوشن خرپشته خدنگش
بیرون نشود سوزن درزی ز دواری.
فرخی.
آن روز که او جوشن خرپشته بپوشد
از جوشن او موی تنش بیرون جوشد.
فرخی.
- جوشن داود، جوشن داودی ؛ جوشن منسوب بحضرت داود علیه السلام. ( آنندراج ) :
تا نپوشد جوشن داودی از خط روی او
از لطافت نیست ممکن آورد تاب نظر.
صائب ( از آنندراج ).
جوشن داود گردد سینه چون پررخنه شد
دل دونیم از درد چون گردید گردد ذوالفقار.
صائب ( از آنندراج ).
بهر بدخویان تباهی جز مقام خویش نیست

جوشن . [ ج َ / جُو ش َ ] (اِ) خفتان . (مهذب الاسماء).سلاحی باشد غیر زره چه زره تمام از حلقه است و جوشن حلقه و تنگه ٔ آهن هم باشد. (برهان ) (آنندراج ). معرب آن هم جوشن است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ) :
بپوشید تن را بچرم پلنگ
که جوشن نبد آنگه آئین جنگ .

فردوسی .


بکشتند چندان که روی زمین
شد از جوشن کشتگان آهنین .

فردوسی .


بدین تیغ هندی ببرّم سرت
بگرید بتو جوشن و مِغْفَرت .

فردوسی .


هزار جوشن فولاد اگر بپوشی تو
ز آه گرم فقیری چو موم بگدازد.

خواجه عبداﷲ.


عصب پی و یلبه جوشن است و درع زره .

(نصاب صبیان ).


با لفظ بر تن دوختن و در بر کردن و پوشیدن و دریدن و گسستن مستعمل . (آنندراج ).
- جوشن بر تن دوختن :
جوشن چینی به تیر بر تن فغفور دوخت
مغفر رومی به گرز بر سر قیصر شکست .

انوری (از آنندراج ).


- جوشن پوش :
ای جهان از سر شمشیر تو دریای بجوش
جوش دریای تو شمشیرزن و جوشن پوش .

سوزنی .


اندر این هفته بتخت آمدی از جامه ٔ خواب
بدگر هفته زره ور شوی و جوشن پوش .

سوزنی .


مشو هرگز دمی ایمن ز خصم ناتوان صائب
که از اندک نسیمی بحر جوشن پوش میگردد.

صائب .


- جوشن خای ؛ درنده و پاره کننده ٔ جوشن :
نه هر که موی شکافد به تیر جوشن خای
بروز حمله ٔ جنگ آوران بدارد پای .

سعدی .


چو همت است چه حاجت بگرز مغفرکوب
چو دولت است چه حاجت به تیغ جوشن خای ؟

سعدی .


- جوشن خرپشته :
از پشت یکی جوشن خرپشته فرونه
کز داشتنش غیبه ٔ جوشنْت بفرکند.

عماره .


زآنگونه که از جوشن خرپشته خدنگش
بیرون نشود سوزن درزی ز دواری .

فرخی .


آن روز که او جوشن خرپشته بپوشد
از جوشن او موی تنش بیرون جوشد.

فرخی .


- جوشن داود، جوشن داودی ؛ جوشن منسوب بحضرت داود علیه السلام . (آنندراج ) :
تا نپوشد جوشن داودی از خط روی او
از لطافت نیست ممکن آورد تاب نظر.

صائب (از آنندراج ).


جوشن داود گردد سینه چون پررخنه شد
دل دونیم از درد چون گردید گردد ذوالفقار.

صائب (از آنندراج ).


بهر بدخویان تباهی جز مقام خویش نیست
خانه باشد جوشن داودی زنبورها (؟).

رایج (از آنندراج ).


- جوشن دوز:
گه زره باف شود باد و گهی جوشن دوز
باد را طبع شد این پیشه ٔ زر او زامیر.

فرخی (از آنندراج ).


- جوشن گداز :
نهنگان شمشیر جوشن گداز
بگردنکشی کرده گردن دراز.

نظامی .


- جوشن گذار ؛ سپر و تیغی که از جوشن بگذرد. نیز جوشن خای . جوشن گسل . (از آنندراج ) :
برانگیخته اسب هر دو سوار
ابا نیزه و تیر جوشن گذار.

فردوسی .


خصم تو گر نیست دون هست چنان ای عجب
از سبب کین او تیر تو جوشن گذار.

خاقانی .


- جوشن گر ؛ یلبی . (دهار). جوشن باف . آنکه جوشن سازد :
گشته روی بادیه چون خانه ٔ جوشنگران
از نشان سوسمار و نقش ماران شکن .

منوچهری .


- جوشن گسستن :
مریخ گر بخون حسودتو تشنه نیست
زنگارخورده خنجر جوشن گسسته باد.

انوری (از آنندراج ).


- جوشن ماهی ، جوشن حوت :
ز موج اشک تو خون گشته آرزو دل بحر
گذر ز جوشن ماهی بود خدنگ ترا.

آرزو (از آنندراج ).


آفتاب از گشاد ناوک او
جوشن حوت در بر اندازد.

عرفی (از آنندراج ).


- جوشن ور ؛ جوشن پوش . (آنندراج ) :
پذیره شدش با سپاهی گران
همه نیزه داران و جوشن وران .

فردوسی .


همان نامداران و جوشن وران
همه بسته بر کین ایرج میان .

فردوسی .


کباب از تنوره درآویخته
چو خونین ورقهای جوشن وران .

منوچهری .


گم شود از تیرشان پروین بدریای فلک
فی المثل گر همچو ماهی ماه جوشن ور شود.

سیدحسن غزنوی .


الا تا نرگس خوبان همی بر مشتری نازد
بودْشان در شکنج زلف رخ چون ماه جوشن ور.

عنصری .


|| کنایه از صورت مردم بدخوی و ترش روی . (برهان ). || در معنی مجازی ،کنایه از حافظ و نگهدارنده . (یادداشت مرحوم دهخدا) :
شما را من از هر بدی جوشنم
بهین میزبانْتان به گیتی منم .

؟



جوشن . [ ج َ ش َ ] (اِخ ) (ذوالَ ...) نام صحابی است پدر شمر و او در عرب اول کسی است که جوشن پوشیده بود یا آنکه او را کسری جوشن داده بود یا آنکه سینه اش برآمدگی داشت . (آنندراج ). رجوع به ذوالجوشن شود.


جوشن . [ ج َ ش َ ] (اِخ ) کوهی است مشرف به حلب و در مغرب آن قرار دارد. در دامنه ٔ این کوه مقابر و مشاهدی است از شیعه . شعراء حلب ازآن بسیار یاد کرده اند. رجوع به معجم البلدان شود.


جوشن . [ ج َ ش َ ] (ع اِ) سینه . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (برهان ). || میانه ٔ شب یا اول آن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). دل شب یعنی نصف شب . (برهان ). ج ، جَواشِن . || زره . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).


جوشن . [ ج َ ش َ ](اِخ ) طایفه ای از بنی سعد. (صبح الاعشی ج 1 ص 333).


جوشن . [ ج َش َ ] (اِخ ) ابن منظوربن بعجة. کسی است که عرب در کرم و شجاعت به وی مثل زنند. (صبح الاعشی ج 1 ص 333).


جوشن . [ ش َ ] (اِ) سلاحی است . (برهان ). رجوع به ماده ٔ قبل شود.


فرهنگ عمید

۱. نوعی زره با حلقه های فلزی به هم چسبیده، دِرع.
۲. (صفت ) [قدیمی، مجاز] محافظ: دانش اندر دل چراغ روشن است / وز همه بد بر تن تو جوشن است (رودکی: ۵۳۳ ).

دانشنامه عمومی

جوشَن یا خِفتان پوششی است از زره های فلزی که سربازان به تن می کنند. پولک های فلزی جوشن با حلقه به هم متصل می شوند. به پولک های آهنی و فولادین که جوشن از آن تشکیل می یابد غیبه گفته می شود.جوشن در هزاره نخست پیش از میلاد ابداع شد اما محل و زمان دقیق ابداع آن مشخص نیست.
در صورت فلزی بودن پولک ها بیشتر به آن جوشن و در صورتی که جنس لایه محافظ از پشم و ابریشم باشد بیشتر به آن خفتان گفته می شود. واژه های قزاگند، گَبر، و پنام هم مترادف های خفتان هستند. خفتان جامه ای هنگفت و ستبر بوده است از ابریشم یا پشم و شمشیرزننده بر آن می لغزیده و اثر نمی کرده است.

دانشنامه آزاد فارسی

جوشَن
(واژه ای عربی) نوعی لباس جنگی قدیمی شبیه به زره که از حلقه های فلزی به هم چسبیده و گاه از چرم ساخته می شد. سپاه هخامنش در جنگ، برای محافظت بدن، جوشن و نیم تنه ای دربر می کردند که از چرم دوخته می شد و ورقه هایی به شکل فَلس ماهی روی آن را می پوشاند. این ورقه ها مفرغی یا پولادی و گاه زرین بود. رنگ جوشن ها متفاوت و معمولاً سفید بود تا سربازان خودی قابل شناسایی باشند. گاه نیز به همین منظور، پولک های رنگین بر سینۀ جوشن ها بسته می شد. ارتش هخامنشی اغلب، به جای جوشن، نیم تنه هایی می پوشیدند که با لایۀ ضخیمی از پنبه پوشیده شده بود. این نیم تنه ها شبیه به نیم تنه های مصریان بود. تفاوت جوشن با زره آن است که زره تماماً از حلقه تشکیل می شد اما، جوشن از حلقه و تنکۀ آهن درست می شد. جوشن گاه در منابع مرادف خفتان ذکر شده و احتمالاً از دورۀ صفوی به بعد استفاده از آن از رواج افتاده است.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] جَوشَنْ‏ به معنای صدر، سینه و زره آمده است.
جَوْشَن از جاش یجوش جوشاً در لغت یعنی صدر، سینه و زره؛ مثل «الْجَوْشَنُ مِنَ اللَّیْلِ» یعنی اول یا نیمه شب.» و جمع آن جواشن است.
معنای اصطلاحی جوشن
در اصطلاح زرهی‏است که سینه رزمنده را می‏پوشاند. و جزء سَلَب
معنای سلب
سلب یعنی کلیه لوازم شخصی است که در تصرف و همراه مقتول بوده و از آن ها در جنگ استفاده می‏کرده است محسوب‏ می‏شود.


جدول کلمات

وشینه, زره , خفتان, گبر, آگند

پیشنهاد کاربران

زره

خفتان

وشینه


کلمات دیگر: