کلمه جو
صفحه اصلی

جهد


مترادف جهد : اهتمام، اهتمام، تقلا، تکاپو، تلاش، جدیت، سعی، کوشش، مساعی

فارسی به انگلیسی

endeavour, effort, attempt, eflort

effort


eflort, endeavour


attempt


عربی به فارسی

تقلا , تلا ش , کوشش , سعي


مترادف و متضاد

اهتمام، اهتمام، تقلا، تکاپو، تلاش، جدیت، سعی، کوشش، مساعی


فرهنگ فارسی

کوشش، رنج بردن، کوشش کردن
( اسم ) توانایی کوشش .
توانایی طاقت توان

فرهنگ معین

(جَ ) [ ع . ] (مص ل . ) کوشیدن ، رنج بردن .
(جُ ) [ ع . ] (اِمص . ) توانایی ، استقامت .

(جَ) [ ع . ] (مص ل .) کوشیدن ، رنج بردن .


(جُ) [ ع . ] (اِمص .) توانایی ، استقامت .


لغت نامه دهخدا

جهد. [ ج َ ] ( ع مص ) کوشش کردن و رنجیدن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ازتاج المصادر ). || بار کردن چهارپا فوق طاقت آن و رنج دادن آنرا. || سخت و ناخوش گردیدن زیست. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). تنگ شدن عیل. ( تاج المصادر بیهقی ). || آزمودن کسی را. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ): جهد بفلان ؛ امتحنه عن الخیر و غیره. ( اقرب الموارد ). || برآوردن همه مسکه شیر را. || لاغر گردانیدن.( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). جهد المرض فلاناً؛ هزله. || میل و اشتها داشتن. ( اقرب الموارد ). آرزومند طعام شدن و بسیار خوردن. ( منتهی الارب ). || ( اِ ) توانایی. ( منتهی الارب ) ( مهذب الاسماء ). طاقت. ( از اقرب الموارد ). || سعی. کوشش. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) :
هر تار او به رنج برآورده از ضمیر
هر پود او به جهد جدا کرده از روان.
فرخی.
جهد بر تست و بر خدا توفیق
زآنکه توفیق و جهد هست رفیق.
سنائی.
|| رنج و مشقت. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). تنگی و سختی و مجازاً، قحط : و تؤکل الطحف فی الجهد. ( ابن بیطار ).
- جهدالأیمان ؛ سخت ترین سوگند. ( منتهی الارب ) : و اقسموا باﷲجهد ایمانهم. ( قرآن 109/6 ).
- جهدالبلاء؛ حالتی که در آن موت بر زندگانی اختیار نمایند. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). در حدیث : اعوذ بک من جهدالبلاء. ( منتهی الارب ). || بسیاری عیال و اِفلاس. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

جهد. [ ج ُ ] ( ع اِ ) توانایی. ( منتهی الارب ). طاقت. ( اقرب الموارد ). توان. تاب ، و گویند بمعنی رنج و مشقت نیز هست چون جهد بفتح جیم. ( از اقرب الموارد ). رجوع به جَهد شود.
- جُهْدُالمُقِل ؛ کوشش فقیر بینوا. تلاش فقیر بیمایه. در حدیث است : ای الصدقة افضل ، قال : جهدالمقل ؛ ای قدر ما یحتمله حال القلیل المال. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) :
گفت روبه این حکایت ها بهل
دستها در کسب زن جهدالمقل.
مولوی.
هست پیدا آن به پیش چشم دل
جهد کن پیش دل آ جهدالمقل.
مولوی.

جهد. [ ج َ ] (ع مص ) کوشش کردن و رنجیدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ازتاج المصادر). || بار کردن چهارپا فوق طاقت آن و رنج دادن آنرا. || سخت و ناخوش گردیدن زیست . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). تنگ شدن عیل . (تاج المصادر بیهقی ). || آزمودن کسی را. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ): جهد بفلان ؛ امتحنه عن الخیر و غیره . (اقرب الموارد). || برآوردن همه ٔ مسکه ٔ شیر را. || لاغر گردانیدن .(منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). جهد المرض فلاناً؛ هزله . || میل و اشتها داشتن . (اقرب الموارد). آرزومند طعام شدن و بسیار خوردن . (منتهی الارب ). || (اِ) توانایی . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). طاقت . (از اقرب الموارد). || سعی . کوشش . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) :
هر تار او به رنج برآورده از ضمیر
هر پود او به جهد جدا کرده از روان .

فرخی .


جهد بر تست و بر خدا توفیق
زآنکه توفیق و جهد هست رفیق .

سنائی .


|| رنج و مشقت . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). تنگی و سختی و مجازاً، قحط : و تؤکل الطحف فی الجهد. (ابن بیطار).
- جهدالأیمان ؛ سخت ترین سوگند. (منتهی الارب ) : و اقسموا باﷲجهد ایمانهم . (قرآن 109/6).
- جهدالبلاء؛ حالتی که در آن موت بر زندگانی اختیار نمایند. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). در حدیث : اعوذ بک من جهدالبلاء. (منتهی الارب ). || بسیاری عیال و اِفلاس . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).

جهد. [ ج ُ ] (ع اِ) توانایی . (منتهی الارب ). طاقت . (اقرب الموارد). توان . تاب ، و گویند بمعنی رنج و مشقت نیز هست چون جهد بفتح جیم . (از اقرب الموارد). رجوع به جَهد شود.
- جُهْدُالمُقِل ّ ؛ کوشش فقیر بینوا. تلاش فقیر بیمایه . در حدیث است : ای الصدقة افضل ، قال : جهدالمقل ؛ ای قدر ما یحتمله حال القلیل المال . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
گفت روبه این حکایت ها بهل
دستها در کسب زن جهدالمقل .

مولوی .


هست پیدا آن به پیش چشم دل
جهد کن پیش دل آ جهدالمقل .

مولوی .



فرهنگ عمید

۱. کوشش کردن؛ کوشیدن.
۲. کوشش.


کوشش.
۱. کوشش کردن، کوشیدن.
۲. کوشش.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی جَهْدَ: طاقت (جهد ایمانهم : قسم خوردنهایشان به مقدار قدرت و طاقتشان بوده (تا می توانستند قسم یاد کرده و تأکید کردند))
معنی مُسْتَغْفِرِینَ: آمرزش طلبان (به جدّ و جهد)
معنی یَسْتَعْفِفْنَ: که با جدّ وجهد عفت ورزند - با جدّ و جهد خودداری کنند
معنی عَنَتَ: جهد -شدت - هلاکت (کلمه عنت به معنای جهد و شدت و هلاکت میآید ، و گویا مراد از در عبارت"ذَ ٰلِکَ لِمَنْ خَشِیَ ﭐلْعَنَتَ مِنْکُمْ " آن زنا است ، که نتیجه وقوع انسان در مشقت تجرد و شهوت نکاح است ، و خود مایه هلاک آدمی است ، و چون در زنا هم معنای جهد خوا...
معنی جِهَادٍ: بذل جهد و کوشش در دفع دشمن و بیشتر بر مدافعه به جنگ اطلاق میشود-جنگیدن
معنی جَاهَدَ: جهاد کرد(کلمه جهاد به معنای بذل جهد و کوشش در دفع دشمن است و بیشتر بر مدافعه به جنگ اطلاق میشود )
معنی جَاهِدِ: جهاد کن(کلمه جهاد به معنای بذل جهد و کوشش در دفع دشمن است و بیشتر بر مدافعه به جنگ اطلاق میشود )
معنی جَاهَدُواْ: جهاد کردند(کلمه جهاد به معنای بذل جهد و کوشش در دفع دشمن است و بیشتر بر مدافعه به جنگ اطلاق میشود )
معنی جَاهِدُواْ: جهاد کنید(کلمه جهاد به معنای بذل جهد و کوشش در دفع دشمن است و بیشتر بر مدافعه به جنگ اطلاق میشود )
معنی جَاهِدْهُم: با آنان جهاد کن(کلمه جهاد به معنای بذل جهد و کوشش در دفع دشمن است و بیشتر بر مدافعه به جنگ اطلاق میشود )
معنی جِهَادِهِ: جهادش(کلمه جهاد به معنای بذل جهد و کوشش در دفع دشمن است و بیشتر بر مدافعه به جنگ اطلاق میشود )
معنی یُجَاهِدُ: جهاد می کند(کلمه جهاد به معنای بذل جهد و کوشش در دفع دشمن است و بیشتر بر مدافعه به جنگ اطلاق میشود )
تکرار در قرآن: ۴۱(بار)
(به فتح اوّل و ضمّ آن) صعوبت و مشقّت. چنان که در قاموس و مفردات گفته است در اقرب الموارد آن را تلاش توأم با رنج معنی می‏کند. صحاح طاقت (سختی) گفته است در مجمع البیان ذیل آیه 217 بقره فرماید: «جاهَدْتُ الْعَدُوَّ» یعنی در جنگ با دشمن مشقّت را بر خود هموار کردم و در ذیل آیه 79 توبه فرمود جهد به ضمّ اوّل و فتح آن هر دو به یک معنی و آن مادار کردن خود بر مشقّت است و از شعبی نقل شده که جهد (به فتح اوّل) در عمل و جهد (به ضمّ اوّل) در قوّت و طعام است و از قتیبی نقل است که جهد (به فتح) مشقّت و به ضمّ طاعت است .بنابر اقوال گذشته معنای: فلانی جهاد کرد آن است که قدرت خود را به کار انداخت، متحمّل مشقّت گردید، تلاش توأم با رنج کرد. جامع همه اقوال قول اقرب الموارد است پس جهد و جهاد یعنی: تلاش توأم با رنج. هرکه تلاش کند و خود را به زحمت اندازد، فقط برای خویش تلاش می‏کند خدا از مردم بی نیاز است به سوی خدا وسیله جوئید و در راه او تلاش کنید . جهاد (به کسر اوّل) مصدر است به معنی تلاش و نیز اسم است به معنی جنگ (اقرب الموارد) و جنگ را از آن جهاد گویند که تلاش توأم بار نج است مجاهد: تلاش کننده جنگ کننده قسم یاد کردند به خدا قسم مؤکد و محکم، یعنی آنچه می‏توانستند آنرا محکم کردند راغب گوید: سوگند یاد کردند و در آن آنچه قدرت داشتند کوشیدند طبرسی گفته: تقدیر این است «جَهَدُوا جَهْدَ اَیْمانِهِمْ». این تعبیر پنج بار در قرآن مجید آمده و همه درباره بدکاران است . باید دانست: افهال این ماده در قرآن همه از باب مفاعله آمده است و آن به معنای تکثیر است نه بین الاثنین و تکثیر یکی از معانی مفاعله است علی هذا مثلا از سه تلاش استفاده می‏شود یکی از مادّه یکی از هیئت و یکی از «حق جهادة» یعنی در راه خدا تلاش کنید تلاش بسیار شدید. آنانکه راغبین از مؤمنین در صدقات را خرده می‏گیرند و نیز به کسانیکه جز به اندازه طاقت و تلاش خود پیدا نمی‏کنند عیب میگیرند. آیه درباره منافقان است که هم ثروتمندان را در دادن زکوة مسخره می‏کردند و هم دستتگانرا، اینکه فرموده «لا یَجِدُونَ اِلّا جُهْدَهُمْ» یعنی جز تلاش خود چیزی پیدا نمی‏کنند قهراً کمک مالی آنها در راه اسلام کم است .

گویش مازنی

/jahd/ کم – اندک - دو عطسه ی پیاپی

۱کم – اندک ۲دو عطسه ی پیاپی


جدول کلمات

کوشش

پیشنهاد کاربران

تلاش

رنج بردن

در پهلوی اشکانی واژه yōd و yōdidan را برای کوشش کردن داشته ایم. با نگر به اینکه ترادیسش ی به ج در پارسی رواگمند بوده است ( همچون یُت یا یُتا که �جدا� شده است، یا یهود که جهود هم گفته می شود ) ، به احتمال این واژه در اصل جُهد است و از ریشه ایرانی است.

در گفتار لری :
جهد ( نوشتاری ) =جَخت ( لری ) = کوشش، تند کردن انجام کار، سخت کار کردن
واژه ی جَخت ایرانی و باستانی است که شاید در فارسی نوشتاری و عربی آن را جهد می نویسند.
در مَثل:
١ - زِ تو جَخت زِ خدا هم بَخت ( ضرب المثل لری )
٢ - وِ جَختی تونستم بیام= به سختی و کوشش تونستم بیام.
٣ - وِ جَختی ٢٠ تا حساب کردن = به سختی و زور ٢٠ تا حساب کردن ( بیشینه ٢٠ تا حساب کردن ) .
۴ - باید جَخت کنم کار رو امروز تموم کنم.

در معنای جهد، دوبار اهتمام را نوشتید


کلمات دیگر: