کلمه جو
صفحه اصلی

جلف


مترادف جلف : بی وقار، تهی مغز، سبک، سبکسر، سخیف، بی باک، خودسر، خودآرا، خودنما

متضاد جلف : سنگین، متین

برابر پارسی : سبکسر، هرزه

فارسی به انگلیسی

[n.] frivolous or rude person, dandy


frivolous, rude


gay, [informal] gaudy


gaudy, frivolous, rude, gay, rude person, dandy, [n.] frivolous or rude person, baroque, flash, flashy, frilly, fussily, fussy, gamy, garish, gingerbread, indecent, lurid, meretricious, obtrusive, rakishly, risqu, undignified, cutesie, loud, sporty, [infml.] gaudy, tawdry

baroque, flash, flashy, frilly, fussily, fussy, gamy, garish, gingerbread, indecent, lurid, meretricious, obtrusive, rakishly, risqué, undignified


فارسی به عربی

رتبة , متبختر

مترادف و متضاد

بی‌وقار، تهی‌مغز، سبک، سبکسر، سخیف ≠ سنگین، متین


بی‌باک، خودسر


خودآرا، خودنما


jackanapes (اسم)
میمون، بوزینه، جلف، ادم خودساز

rank (صفت)
انبوه، جلف، ترشیده، طلب شده

gaudy (صفت)
لوس، زرق و برق دار، جلف، پر زرق و برق، نمایش دار، پر زرق و برق و توخالی

jaunty (صفت)
زرنگ، خود نما، گستاخ، لا قید، جلف

racy (صفت)
تند، مهیج، با روح، جلف، با نشاط، با مزه، دارای طعم اصلی، دارای صفات اصلی و نژادی

tawdry (صفت)
زرق و برق دار، جلف

sporty (صفت)
ورزشی، جلف، ورزشکارانه

foppish (صفت)
خود نما، جلف

۱. بیوقار، تهیمغز، سبک، سبکسر، سخیف
۲. بیباک، خودسر
۳. خودآرا، خودنما ≠ سنگین، متین


فرهنگ فارسی

سبک، گول، احمق، میان تهی، سبکسر، اجلاف وجلوف جمع
( صفت ) ۱- سبکسر سبک سار سبک مایه . ۲- سفیه ابه گول بی عقل . ۳- خودسر بی باک . ۴- ستمگر. جمع : اجلاف جلوف .
یکی از بخشهای تابع مرند واقع در ۶۷ هزار گزی شمال مرند این ده محدود است از شمال برودخانه ارس مرز ایران و شوروی و از جنوب به بخش کوهستانی و هوای آن معتدل است .

فرهنگ معین

(جِ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - سبکسر، بی خرد. ۲ - احمق ، ابله . ۳ - میان تهی . ۴ - بی ادب .

لغت نامه دهخدا

جلف . [ ج َ ] (ع مص ) پوست بازکردن از چیزی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || بریدن . || از بیخ برآوردن . || زدن بشمشیر. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || رندیدن گل و جز آن . (منتهی الارب ).


جلف . [ ج َل َ ] (ع مص ) درشت خوی و گول گردیدن . (منتهی الارب ).


جلف. [ ج ِ ] ( ع ص ، اِ ) سفیه و خودسر و بی باک. ( برهان ). مرد درشت گول. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). فرومایه و احمق. ( فرهنگ نظام ). || جفاکننده. ( فرهنگ نظام ). ج ، اجلاف. || خم. ( منتهی الارب ). || خم تهی. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || نصف زیرین خم شکسته. ( منتهی الارب ). || آوند و ظرف. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || هر چه میان تهی باشد از خنور. ( منتهی الارب ). ج ، جلوف. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || خرمابنان نر. ( منتهی الارب ). || نان خشک سطبر. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || نان بی نانخورش. ( منتهی الارب ). || کناره نان. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || گوسفند کشیده پوست بریده سر و پا که شکم وی کفانیده و تهی کرده باشند. || مرغی است. || مشک بریده پا و سر و پوست بازکرده. ( منتهی الارب ).

جلف. [ ج َ ] ( ع مص ) پوست بازکردن از چیزی. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || بریدن. || از بیخ برآوردن. || زدن بشمشیر. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || رندیدن گل و جز آن. ( منتهی الارب ).

جلف. [ ج َل َ ] ( ع مص ) درشت خوی و گول گردیدن. ( منتهی الارب ).

جلف. [ ج ُ ] ( ع اِ ) ج ِ جلیفة.( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). رجوع به جلیفة شود.

جلف. [ ج ُ ل ُ ] ( ع اِ ) ج ِ جَلیفَة.( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). رجوع به جلیفة شود.

جلف . [ ج ِ ] (ع ص ، اِ) سفیه و خودسر و بی باک . (برهان ). مرد درشت گول . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). فرومایه و احمق . (فرهنگ نظام ). || جفاکننده . (فرهنگ نظام ). ج ، اجلاف . || خم . (منتهی الارب ). || خم تهی . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || نصف زیرین خم شکسته . (منتهی الارب ). || آوند و ظرف . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || هر چه میان تهی باشد از خنور. (منتهی الارب ). ج ، جلوف . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || خرمابنان نر. (منتهی الارب ). || نان خشک سطبر. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || نان بی نانخورش . (منتهی الارب ). || کناره ٔ نان . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || گوسفند کشیده پوست بریده سر و پا که شکم وی کفانیده و تهی کرده باشند. || مرغی است . || مشک بریده پا و سر و پوست بازکرده . (منتهی الارب ).


جلف . [ ج ُ ] (ع اِ) ج ِ جلیفة.(اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به جلیفة شود.


جلف . [ ج ُ ل ُ ] (ع اِ) ج ِ جَلیفَة.(اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به جلیفة شود.


فرهنگ عمید

۱. سبک، زننده، و ناشایست.
۲. ویژگی کسی که رفتارهای سبک، زننده، و ناشایست انجام می دهند، سبک سر.

جدول کلمات

سبک ، احمق

پیشنهاد کاربران

قرتی

کثیف، هرزه

آیا این قرتی بودن رو در روی طرف مقابل آدامس بترکونی جلف بودنه؟ والا من آخر نفهمیدم حالا اگه فرد بی ارزش باشه چی؟ شایدم اخلاقش اینجوریه🤷‍♀️

به نظر من بعضی از آدم ها نباید خود سر به کسی تهمت بزنند چون هنوز از اون آدم شناختی ندارند به من گفتن جلف اما نمی دونند که من آدمی هستم که برای حفاظت و اینکه تو احمق به من کاری نداشته باشی این کارو می کنم من تنها آدمی هستم که هیچ وقت رل نداشتم و نماز میخونم مسلمان اقل باشعور با ادب هستم از روی یه فحش آدم هارو نمیشه شناخت و امید وارم اینرو ببینی احمق لاشی. . . . . . . .


جلف به کسی که کار های خارج از عرف انجام دهد


کلمات دیگر: