مترادف جلف : بی وقار، تهی مغز، سبک، سبکسر، سخیف، بی باک، خودسر، خودآرا، خودنما
متضاد جلف : سنگین، متین
برابر پارسی : سبکسر، هرزه
[n.] frivolous or rude person, dandy
frivolous, rude
gay, [informal] gaudy
baroque, flash, flashy, frilly, fussily, fussy, gamy, garish, gingerbread, indecent, lurid, meretricious, obtrusive, rakishly, risqué, undignified
بیوقار، تهیمغز، سبک، سبکسر، سخیف ≠ سنگین، متین
بیباک، خودسر
خودآرا، خودنما
۱. بیوقار، تهیمغز، سبک، سبکسر، سخیف
۲. بیباک، خودسر
۳. خودآرا، خودنما ≠ سنگین، متین
جلف . [ ج َ ] (ع مص ) پوست بازکردن از چیزی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || بریدن . || از بیخ برآوردن . || زدن بشمشیر. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || رندیدن گل و جز آن . (منتهی الارب ).
جلف . [ ج َل َ ] (ع مص ) درشت خوی و گول گردیدن . (منتهی الارب ).
جلف . [ ج ِ ] (ع ص ، اِ) سفیه و خودسر و بی باک . (برهان ). مرد درشت گول . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). فرومایه و احمق . (فرهنگ نظام ). || جفاکننده . (فرهنگ نظام ). ج ، اجلاف . || خم . (منتهی الارب ). || خم تهی . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || نصف زیرین خم شکسته . (منتهی الارب ). || آوند و ظرف . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || هر چه میان تهی باشد از خنور. (منتهی الارب ). ج ، جلوف . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || خرمابنان نر. (منتهی الارب ). || نان خشک سطبر. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || نان بی نانخورش . (منتهی الارب ). || کناره ٔ نان . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || گوسفند کشیده پوست بریده سر و پا که شکم وی کفانیده و تهی کرده باشند. || مرغی است . || مشک بریده پا و سر و پوست بازکرده . (منتهی الارب ).
جلف . [ ج ُ ] (ع اِ) ج ِ جلیفة.(اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به جلیفة شود.
جلف . [ ج ُ ل ُ ] (ع اِ) ج ِ جَلیفَة.(اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به جلیفة شود.