کلمه جو
صفحه اصلی

تثنیه


مترادف تثنیه : دوتا کردن، دوقسمت کردن، دوتایی، مثنا

برابر پارسی : دوگانگی

فارسی به انگلیسی

dual


مترادف و متضاد

۱. دوتا کردن، دوقسمت کردن
۲. دوتایی، مثنا


دوتا کردن، دوقسمت کردن


دوتایی، مثنا


فرهنگ فارسی

دوتاکردن، دوتایی، مفرددوتایی
۱-( مصدر )دو تا کردن . ۲- ( اسم ) دو تایی. ۳- ( اسم ) کلمهای که دال بر دواست مثنی مانند : شمسین امامین . توضیح در فارسی تثنیه وجه خاصی ندارد و تثنیه و جمع مشترکند یعنی برای دوسهده صد و غیره صیغ. جمع بکار برندمثلا(( مردان ) ) که شامل دو مرد و صد مرد است . در عربی علامت تثنی. کلمه اگر کلمه در حالت رفع باشد(( - ان ) ) است که به آخر کلمه ملحق کنند واگر در حالت نصبی و جری باشد(( - ین ) ) رجلان ( دو مرد ) رجلین ( دو مرد ) . در فارسی در صورت لزوم مثنای عربی ( مختوم به ین ) را بکار برند شمسین قمرین حسنین و گاه بسیاق فارسی عدد (( دو ) ) را در آغاز اسم در آورند دو امام دو ستاره دو مرد.
اسم پنجمین عهد عتیق است و چون شریعت موسوی مجددا در آن جا ذکر می شود بدان واسطه آن را تثنیه گفتند غالبا گمان دارند که مصنف آن موسی بوده .

فرهنگ معین

(تَ یِ ) [ ع . ] (مص م . ) ۱ - دو تا کردن . ۲ - علامت تثنیه «ان » یا «ین » را به کلمة عربی الحاق کردن .

لغت نامه دهخدا

( تثنیة ) تثنیة. [ ت َ ن ِ ی َ ] ( ع مص ) بدو کردن. ( تاج المصادر بیهقی ).دو تا کردن. ( زوزنی ) ( آنندراج ). دو گردانیدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || تثنیه عنق ؛ خم کردن گردن را. || بدو نسبت کردن. || دوم گردانیدن. || ثنا کردن بر. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || بسبب پیری اراده ایستادن کردن و نتوانستن نه در اول مرتبه و نه دردوم و نه در سوم : فی المثل هو لایثنی و لایثلث. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || بار دیگر کاری کردن. ( یادداشت بخط مؤلف ). || ( اصطلاح صرف )و آن را مثنی نیز نامند و آن اسمی است که آخر آن الف یا یاء ماقبل مفتوح و نون مکسور شود تا دلالت کند بر دو فرد از یک جنس چون رَجُلان ِ و رَجُلَین ِ. صیغه ای از صیغ زبان عرب که در آن دو بودن نیز اراده شود چون ریتین ، کعبتین و حرمین... تثنیه در فارسی نیست چه جمع فارسی جمع منطقی است یعنی از دو ببالا اطلاق شود برخلاف عربی که جمع آن جمع صرفی است. و از سه ببالا را شامل است. ( از یادداشتهای مرحوم دهخدا ). || ( اِ ) دو تایی و عدد دوم از چیزی. ( ناظم الاطباء ).
تثنیه. [ ت َ ن ِ ی َ ] ( اِخ ) اسم پنجمین عهد عتیق است و چون شریعت موسوی مجدداً در آنجاذکر میشود بدون واسطه آن را تثنیه گفتند غالباً گمان دارند که مصنف آن موسی بوده. ( قاموس کتاب مقدس ).

تثنیه . [ ت َ ن ِ ی َ ] (اِخ ) اسم پنجمین عهد عتیق است و چون شریعت موسوی مجدداً در آنجاذکر میشود بدون واسطه آن را تثنیه گفتند غالباً گمان دارند که مصنف آن موسی بوده . (قاموس کتاب مقدس ).


تثنیة. [ ت َ ن ِ ی َ ] (ع مص ) بدو کردن . (تاج المصادر بیهقی ).دو تا کردن . (زوزنی ) (آنندراج ). دو گردانیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || تثنیه عنق ؛ خم کردن گردن را. || بدو نسبت کردن . || دوم گردانیدن . || ثنا کردن بر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || بسبب پیری اراده ٔ ایستادن کردن و نتوانستن نه در اول مرتبه و نه دردوم و نه در سوم : فی المثل هو لایثنی و لایثلث . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || بار دیگر کاری کردن . (یادداشت بخط مؤلف ). || (اصطلاح صرف )و آن را مثنی نیز نامند و آن اسمی است که آخر آن الف یا یاء ماقبل مفتوح و نون مکسور شود تا دلالت کند بر دو فرد از یک جنس چون رَجُلان ِ و رَجُلَین ِ. صیغه ای از صیغ زبان عرب که در آن دو بودن نیز اراده شود چون ریتین ، کعبتین و حرمین ... تثنیه در فارسی نیست چه جمع فارسی جمع منطقی است یعنی از دو ببالا اطلاق شود برخلاف عربی که جمع آن جمع صرفی است . و از سه ببالا را شامل است . (از یادداشتهای مرحوم دهخدا). || (اِ) دو تایی و عدد دوم از چیزی . (ناظم الاطباء).


فرهنگ عمید

۱. اسمی که بر دو نفر یا دو چیز دلالت می کند، مثنی.
۲. (اسم مصدر ) ساختن کلمه به صورتی که بر دو نفر یا دو چیز دلالت کند.


کلمات دیگر: