کلمه جو
صفحه اصلی

بتکده


مترادف بتکده : بتخانه، بتستان، صنم خانه، فرخار، فغستان، هیکل

مترادف و متضاد

pagoda (اسم)
بتکده، پاگودا، ساختمان بسبک مخصوص چین و ژاپون

بتخانه، بتستان، صنمخانه، فرخار، فغستان، هیکل


فرهنگ فارسی

خانه بت
( اسم ) بتخانه بتستان .

فرهنگ معین

(بُ کَ دِ ) (اِمر. ) بتخانه ، بت پرستان .

لغت نامه دهخدا

بتکده. [ ب ُ ک َ دَ / دِ ] ( اِ مرکب ) بت خانه. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). فرخار. بهار. ( حاشیه برهان چ معین ذیل فرخار ). بیت الصنم. بیت الاصنام. معبد بت پرستان. جایگاه بتان. بمعنی بتخانه است زیرا که کده و کد بمعنی خانه است و آنرا بدون هاء نیز آورده اند چنانکه فرخی گفته :
به بتکد اندر بت را خزانه ای کردند
در آن خزانه به صندوقهای پیل گهر.
( از انجمن آرای ناصری ).
بسان بتکده شد باغ و راغ کانون گشت
در آن ز نور تصاویر و اندران از نار.
حکیم غمناک.
همه شهر گویی مگر بتکده ست
ز دیبای چین بر گل آذین ببست.
فردوسی.
بسا بتا که تو برداشتی ز بتکده ها
چنان بتان که ز لاهور برگرفتی پار.
فرخی.
دراز و پهنا حوضی به صدهزار عمل
هزار بتکده خرد گرد حوض اندر.
فرخی.
راست گفتی به بتکده ست درون
بتی و بت پرستی اندر بر.
فرخی.
کز او بتکده گشت هامون چو کف
به آتش همه سوخته شد چو خف.
عنصری.
وز خرب غلامان همه خراسان
چون بتکده هند و چینستانست.
ناصرخسرو.
ای روی تو در چشم رهی بتکده ای
مردی نبود ستیزه با دلشده ای.
ازرقی.
وقت بهار نو صفت نوبهار کن
خانه ز گل چو بتکده قندهار کن.
ادیب صابر.
بر روی دلارایت فتنه است بجان و دل
آنکس که بت آراید در بتکده های چین.
سوزنی.
وبجای بتکده ها مساجد بنا افتاد.
( کلیله و دمنه ).
تات ز هستی هنوز یاد بود کفر و دین
بتکده را شرط نیست بیت حرم داشتن.
خاقانی.
راه چون رفته گشت و نم زده شد
همه راه از بتان چو بتکده شد.
نظامی.
از طلبی که داشتم چون که نشستم اندکی
از کف پیر بتکده درد مغانه یافتم.
عطار.
امروز اگر هستم شوریده و سرمستم
در بتکده بنشستم دل داده به ترسائی.
عطار.
کس از مرد در شهر و از زن نماند
در آن بتکده جای ارزن نماند.
سعدی.
عزلت گزین زاویه طاعت تواند
گر پیر بتکده است و گرشیخ خانقاه.
میرو الهی.
کس عنان گیر نشد ورنه من از بیت حرم
تا در بتکده از سایه ایمان رفتم.

بتکده . [ ب ُ ک َ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) بت خانه . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). فرخار. بهار. (حاشیه ٔ برهان چ معین ذیل فرخار). بیت الصنم . بیت الاصنام . معبد بت پرستان . جایگاه بتان . بمعنی بتخانه است زیرا که کده و کد بمعنی خانه است و آنرا بدون هاء نیز آورده اند چنانکه فرخی گفته :
به بتکد اندر بت را خزانه ای کردند
در آن خزانه به صندوقهای پیل گهر.

(از انجمن آرای ناصری ).


بسان بتکده شد باغ و راغ کانون گشت
در آن ز نور تصاویر و اندران از نار.

حکیم غمناک .


همه شهر گویی مگر بتکده ست
ز دیبای چین بر گل آذین ببست .

فردوسی .


بسا بتا که تو برداشتی ز بتکده ها
چنان بتان که ز لاهور برگرفتی پار.

فرخی .


دراز و پهنا حوضی به صدهزار عمل
هزار بتکده ٔ خرد گرد حوض اندر.

فرخی .


راست گفتی به بتکده ست درون
بتی و بت پرستی اندر بر.

فرخی .


کز او بتکده گشت هامون چو کف
به آتش همه سوخته شد چو خف .

عنصری .


وز خرب غلامان همه خراسان
چون بتکده ٔ هند و چینستانست .

ناصرخسرو.


ای روی تو در چشم رهی بتکده ای
مردی نبود ستیزه با دلشده ای .

ازرقی .


وقت بهار نو صفت نوبهار کن
خانه ز گل چو بتکده ٔ قندهار کن .

ادیب صابر.


بر روی دلارایت فتنه است بجان و دل
آنکس که بت آراید در بتکده های چین .

سوزنی .


وبجای بتکده ها مساجد بنا افتاد.

(کلیله و دمنه ).


تات ز هستی هنوز یاد بود کفر و دین
بتکده را شرط نیست بیت حرم داشتن .

خاقانی .


راه چون رفته گشت و نم زده شد
همه راه از بتان چو بتکده شد.

نظامی .


از طلبی که داشتم چون که نشستم اندکی
از کف پیر بتکده درد مغانه یافتم .

عطار.


امروز اگر هستم شوریده و سرمستم
در بتکده بنشستم دل داده به ترسائی .

عطار.


کس از مرد در شهر و از زن نماند
در آن بتکده جای ارزن نماند.

سعدی .


عزلت گزین زاویه ٔ طاعت تواند
گر پیر بتکده است و گرشیخ خانقاه .

میرو الهی .


کس عنان گیر نشد ورنه من از بیت حرم
تا در بتکده از سایه ٔ ایمان رفتم .

عرفی .


چون کرم کردگار جلوه کند کعبه را
پست کند روزگار بتکده ٔ آذری .

؟


- بتکده ٔ فرخار ؛ کنایه از شهر فرخار منسوب به خوبان است :
ملک چنانکه ز آزادگی سزید گزید
ز آهوان چو نگاری ز بتکده ٔ فرخار.

فرخی .


و رجوع به فرخار شود.
- بتکده ٔ نوشاد ؛ کنایه از شهر نوشاد که منسوب به خوبان است :
تا بوقت خزان چو دشت شود
باغهای چو بتکده ٔ نوشاد.

فرخی .


و رجوع به نوشاد شود.
|| میخانه . (ناظم الاطباء). میکده . (انجمن آرای ناصری ). || خانه . (ناظم الاطباء). || آتشکده . (انجمن آرای ناصری ). || نزد صوفیه بمعنی باطن عارف کامل است که در آن شوق و ذوق و معارف الهیه بسیار باشد. (از کشاف اصطلاحات فنون ). || (اِخ ) دور نیست که قصداز هیکل کموش و یا موضع غیر معروفی در موآب باشد. (از قاموس کتاب مقدس ).

فرهنگ عمید

= بتخانه

بتخانه#NAME?


دانشنامه آزاد فارسی

بُتکَدِه
بُتکَدِه (یا: بتخانه؛ در لغت معبد بت پرستان و جایگاه بتان) نزد صوفیان، باطنِ عارف کامل که در آن شوق و ذوق و معارف الهی بسیار باشد. برخی بتکده را کنایه از عالم لاهوت دانسته اند که وحدت کل و به معنی مظهریت ذات خداوندی است. برخی از صوفیان، باطنی را که در آن، دنیا و آخرت طلبی و تصاویر و اثبات وجود غیر حق نقش بسته باشد «بتخانه» یا «بتکده» گویند و حتی باطنی را که هنوز در بند مقام و منزلتی از مقامات دینی، مانند زهد و علم و عبادت و شیوخیت و امامت و مقتدایی، یا دیگر درجات و مراتب باشد، بتکده و صاحب آن را بت پرست خوانند.

جدول کلمات

نگا , بت خانه

پیشنهاد کاربران

معبد الأصنام

نگارخانه


کلمات دیگر: