کلمه جو
صفحه اصلی

جنبنده


مترادف جنبنده : متحرک، جاندار، دابه

متضاد جنبنده : جماد

فارسی به انگلیسی

motile, moving, oscillating, creeping, creeping animal, reptile, [adj.] moving, mover, wiggler, wiggly

moving, oscillating, creeping


creeping animal, reptile


mover, moving, wiggler, wiggly


مترادف و متضاد

motive (صفت)
محرک، جنبنده، داعی

wobbly (صفت)
لق، جنبنده، لرزان

motile (صفت)
جنبنده، قادر بجنبش، قادر به حرکت

vacillant (صفت)
جنبنده، اونگی

vibratile (صفت)
جنبنده، لرزنده، مرتعش، قابل لرزش و ارتعاش، قابل اهتزاز

متحرک ≠ جماد


جاندار، دابه


۱. متحرک
۲. جاندار، دابه ≠ جماد


فرهنگ فارسی

۱-( اسم ) متحرک . ۲- ( اسم ) شپش : ( پوستینی داشتیم جنبند. بسیار در آن افتاده بود. ) ( عطار تذکره الاولیائ ج ۱ ص ۸۴ )

فرهنگ معین

(جُ بَ دِ ) (ص فا. ) متحرک .

لغت نامه دهخدا

جنبنده. [ جُم ْ ب َ دَ / دِ ]( نف ) دابة. ( ترجمان القرآن ). حرکت کننده :
وز آن پس چو جنبنده آمد پدید
همه رستنی زیر خویش آورید.
فردوسی.

فرهنگ عمید

موجود زنده.

دانشنامه عمومی

جُنبَنده (motile) در زیست شناسی صفتی است برای توصیف زیست مندانی که قادرند به خودی خود و به طور فعال در محیط حرکت کنند. جنبندگان برای این حرکت انرژی مصرف می کنند. بیشتر جانداران جنبنده هستند. به جانداران جنبنده آبزی معمولاً، شناگر گفته می شود.
Canzler, W. et al.: Trancing Mobilities. Towards a Cosmopolitan Perspective. Hampshire: Ashgate, 2008, S. 3.
جاندارانی مانند مرجان ها، کشتی چسب ها، و اسفنج های دریایی که در جای خود ثابت می مانند ناجنبنده sessile نامیده می شوند.

جاندار


واژه نامه بختیاریکا

جُهما؛شُووا

جدول کلمات

متحرک, نوان

پیشنهاد کاربران

جنبنده :
دکتر کزازی در مورد واژه ی " جنبنده" می نویسد : ( ( جنبنده در پهلوی جمبندگ jummbandag بوده است . ) )
( ( وزان پس چو جنبنده آمد پدید
همه رستنی زیر خویش آورید ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 194 )
در زبان ترکی به جنبیدن " چابالاماخ " گفته می شود.


تنابنده = جنبده، موجود، بنده خدا، فرد


کلمات دیگر: