کلمه جو
صفحه اصلی

تجمش


مترادف تجمش : عشق ورزی، مغازله، لاس، ملاعبه، عشق ورزیدن، مغازله کردن، بازی کردن

مترادف و متضاد

۱. عشقورزی، مغازله
۲. لاس، ملاعبه
۳. عشق ورزیدن، مغازله کردن
۴. بازی کردن


فرهنگ معین

(تَ جَ مُّ ) (مص ل . ) ۱ - بازی کردن . ۲ - مغازله کردن .

لغت نامه دهخدا

تجمش. [ ت َ ج َم ْ م ُ ] ( ع مص ) از جمش که به فتح است و در منتخب نوشته که جمش بالفتح ، ستردن مو. || بازی و عشق ورزیدن به کسی. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). فعل منحوت از جماشی ، یعنی کنغالگی. دلربائی. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) :
زآن بلاها بر عزیزان بیش بود
کآن تجمش یار با خوبان فزود.
مولوی.
آن مهابت قسمت بیگانگان
وآن تجمش دوستان را رایگان.
مولوی.
همینکه مرد با او تکرمش و تجمش آغاز کرد زن بر فور گفت نخست مادر را بفرست تا در آرایش و تصنع من دست حلیت و زینت یازد. ( ترجمه محاسن اصفهان ص 112 ). || ( اِ ) آواز باریک. ( غیاث اللغات )( آنندراج ).


کلمات دیگر: