کلمه جو
صفحه اصلی

پرهیزگار


مترادف پرهیزگار : پارسا، پرهیزکار، زاهد، صالح، فرهومند، مؤمن، متدین، متقی

متضاد پرهیزگار : ناپرهیزگار

فارسی به انگلیسی

abstemious, virtuous, chaste

فارسی به عربی

تقی

مترادف و متضاد

پارسا، پرهیزکار، زاهد، صالح، فرهومند، مومن، متدین، متقی ≠ ناپرهیزگار


abstemious (صفت)
پرهیزگار، مرتاض، پرهیزکار، ممسک در خورد و نوش و لذات

فرهنگ فارسی

پرهیزکننده، پارسا، پاکدامن، باتقوی، پارسایی
( صفت ) پرهیز کار .

پیشنهاد کاربران

باتقوی. باتقوا.

زاهد. . . . .

پرهیزگار. مترادفِ واژهٌ پرهیزکار. به پسوند گار رجوع شود.

پرهیزگاری: وَرزه یِ ( تمرینِ ) پرهیزش است از چیزی همچون نوشیدنی الکلی یا سکس، بَسوان ( اغلب ) برای رایَن ( دلیل ) های تندرستی یا دینی.

پاک ، کسی که از گناهان دوری می کند

خدا مشرب

کسی که خود را از بدی ها نگه می دارد

ادم باید پرهیزگار باشد تا خودا یارش باشد

کسی که پاکدامن و از گناهان دوری میکند.

گو کردن


کلمات دیگر: