مترادف جرس : جلاجل، درای، زنگ
برابر پارسی : زنگ، درای، بَرَنگ
زنگ زنگوله , ناقوس , زنگ اويختن به , داراي زنگ کردن , کم کم پهن شدن (مثل پاچه شلوار) , زنگ اخبار , وزوزکن , زنگي که عبارت است از کاسه و چکشي که اهسته بر ان ميزنند , صداي زنگ دراوردن
جلاجل، درای، زنگ
(جَ) (اِ.) 1 - (مص ل .) سخن گفتن . 2 - نغمه سرودن . 3 - (اِ.) آواز نرم
(جَ رَ) [ ع . ] (اِ.) زنگ ، درای .
جرس . [ ج َ ] (اِخ ) یا جرز. نام شهری است در جنوب اسپانیا واقع در پنجاه هزارگزی شمال شرقی ایالت قادیس . این شهر دارای کلیساها و معابد متعدد است و شراب آن بخوبی شهرت دارد، و طارق بن زیاد با تصرف شهر مزبور فتح اسپانیا را تکمیل کرد. این شهر بسال 1255 م . در دست مسلمانان بوده است . (از قاموس الاعلام ترکی ).
جرس . [ ج َ ] (ع اِ) پاره ای از هر چیز. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). گروهی از هر چیز. (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). یقال : «مضی جرس من اللیل ؛ ای طائفة منه ». (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). جرس من اللیل ؛ ای طائفة. (از متن اللغة). ج ، جُروس . (متن اللغة). || آواز نرم . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). آواز، یا آواز پنهان . (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). || صوت منقار پرندگان . (از متن اللغة). یقال : سمعت جرس الطیر؛ اذا سمعت صوت منقاره . یا معنی عام است . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). جِرس . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (متن اللغة) و گویند: در حالت افراد مفتوح آید. یقال «ما سمعت له جرساً». ودر حالت جمع (با لفظ) مکسور آید مانند: ماسمعت له حساً و لا جرساً». (منتهی الارب ) (متن اللغة) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و فی الحدیث «فیسمعون صوت جرس طیر الجنة». (اقرب الموارد). جَرَس . (متن اللغة). جِرس . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (متن اللغة). رجوع بکلمات مزبور شود. || (مص ) لیسیدن بزبان . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || سخن گفتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از متن اللغة) (اقرب الموارد). || خوردن زنبور گل را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد). || ترنم کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || آواز کردن طایر. (از متن اللغة).
فخرالدین گرگانی (از جهانگیری ).
جرس . [ ج َ رَ ] (ع اِ) آواز یا آواز پنهانی .جَرس . جِرس . (متن اللغة). رجوع بکلمات مزبور شود.
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
عنصری (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ).
منوچهری .
اسدی (گرشاسب نامه ).
اسدی (گرشاسب نامه ).
اسدی (گرشاسب نامه ).
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
نظامی .
نظامی .
نظامی .
نظامی .
مولوی .
مولوی .
سعدی .
حافظ.
سلیم (از آنندراج ).
وحید (از آنندراج ).
فردوسی .
فردوسی .
حافظ.
حافظ.
نظامی .
نظامی (از بهارعجم ).
خاقانی .
(از لیلی و مجنون صاعدا).
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
زراتشت بهرام (از فرهنگ جهانگیری ).
زرتشت بهرام (از فرهنگ جهانگیری ).
جرس . [ ج َرْ رَ ] (ع مص ) کلاه دراز بر سر مجرم گذاشتن و بدور شهر گردانیدن . (از دزی ). رجوع به جرس شود.
فخرالدین گرگانی .
جرس . [ ج ِ ](ع اِ) اصل هر چیزی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). اصل . (متن اللغة) (اقرب الموارد). یقال «هو مِن خیر جرس ». (از اقرب الموارد). || آواز یا آواز خفی . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة) (از منتهی الارب ). جَرس . (اقرب الموارد). رجوع به این کلمه شود.
جرس . [ج َ رَ ] (اِخ ) نام پسر لاطم بن عثمان بن مزینه است . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از لباب الانساب ).
زنگ، بهویژه زنگی که بر گردن چهارپایان میبستند.
=چَرَس: ◻︎ کاروان رفت و تو در راه کمینگاه به خواب / وه که بس بیخبر از این همه بانگ جرسی (حافظ: ۹۰۸).
پایین بمان