مترادف تارم : ایوان، بالکن، طارم، تاره، داربند، داربست، کلبه، خانه چوبی، محجر
تارم
مترادف تارم : ایوان، بالکن، طارم، تاره، داربند، داربست، کلبه، خانه چوبی، محجر
فارسی به انگلیسی
مترادف و متضاد
ایوان، بالکن، طارم
تاره
داربند، داربست
کلبه، خانهچوبی
محجر
۱. ایوان، بالکن، طارم
۲. تاره
۳. داربند، داربست
۴. کلبه، خانهچوبی
۵. محجر
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱- خان. چوبین . ۲ - محجر دیوار مانندی که از چوب و آهن سازند و در اطراف باغ گذارند تا مانع از دخول شود. ۳- چوب بندی که برای انگور یا سمین و کدوی صراحی برپا کنند دار بند. ۴ - آسمان فلک کبود تارم تارم کبود نه تارم .
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
تارم . [ رَ ] (اِخ ) نام چند شهر است .(آنندراج ) (انجمن آرا). || شهریست که مردم آنجا همه صاحب حسن می باشند. (برهان ). || نام بلوکی است کوهستانی مابین قزوین و جیلان . || نام قصبه ایست در سرحد فارس و کرمان . (فرهنگ نظام ). شهرکیست بناحیت پارس میان داراگرد و حدود کرمان . جایی با کشت و برز بسیار و نعمت فراخ . (حدود العالم ). || روستایی به آذربایجان . (منتهی الارب ). رجوع به طارم در همین لغت نامه و نزهة القلوب ج 3 ص 187 و 138 و المعرب جوالیقی ص 20، 224 و فارسنامه ٔابن بلخی ص 129، 159، 161، 162 و قاموس الاعلام ترکی و مرآت البلدان ج 1 ص 334 و مراصد الاطلاع و جغرافیای سیاسی کیهان ص 239 و369 و373 و معجم البلدان شود.
بنشان به تارم اندر مر ترک خویش را
با چنگ سغدیانه و با پالغ و کدو.
عماره .
ای بسا بادگیر و تارم و تیم
زیر و بالا ز آب چشم یتیم .
سنائی .
|| گنبد محجری که از چوب سازند و در اطراف باغ گذارند تا مانع از دخول شود. (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). محجر و دیوارمانندی از چوب یا آهن که جلو باغ یا ایوان و غیره سازند که اکنون در تلفظ تارمی گفته میشود. (فرهنگ نظام ). || چوب بندی که برای انگور، یاسمین و کدوی صراحی برپاکنند و آنراداربند گویند. (فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ) (انجمن آرا). بضم را لفظ تارم مجازاً در داربست درخت انگور و امثال آن استعمال میشود. (فرهنگ نظام ) :
دختر رز که تو بر تارم تاکش دیدی
مدتی شد که به آونگ سرش درکنب است .
انوری (از آنندراج ).
مباد تا بقیامت خراب تارم تاک .
حافظ (از آنندراج ).
|| کنایه از آسمان نیز هست . (آنندراج ) (انجمن آرا). آسمان را تارم گویند. (فرهنگ نظام ).
- کبود تارم ؛ تارم کبود :
از بهرچه این کبود تارم
پرگرد شده ست باز و معلم ؟
ناصرخسرو (از آنندراج ) (از انجمن آرا).
- نه تارم ؛ نه طبقه ٔ آسمان . نه فلک :
بنعل اسب بسنبیده خاک هفت اقلیم
ببانگ کوس بدرّیده گوش نه تارم .
کمال اصفهانی (از آنندراج ).
رجوع به طارم و تاره شود.
بنشان به تارم اندر مر ترک خویش را
با چنگ سغدیانه و با پالغ و کدو.
زیر و بالا ز آب چشم یتیم.
دختر رز که تو بر تارم تاکش دیدی
مدتی شد که به آونگ سرش درکنب است.
- کبود تارم ؛ تارم کبود :
از بهرچه این کبود تارم
پرگرد شده ست باز و معلم ؟
بنعل اسب بسنبیده خاک هفت اقلیم
ببانگ کوس بدرّیده گوش نه تارم.
تارم. [ رَ ] ( اِخ ) نام چند شهر است.( آنندراج ) ( انجمن آرا ). || شهریست که مردم آنجا همه صاحب حسن می باشند. ( برهان ). || نام بلوکی است کوهستانی مابین قزوین و جیلان. || نام قصبه ایست در سرحد فارس و کرمان. ( فرهنگ نظام ). شهرکیست بناحیت پارس میان داراگرد و حدود کرمان. جایی با کشت و برز بسیار و نعمت فراخ. ( حدود العالم ). || روستایی به آذربایجان. ( منتهی الارب ). رجوع به طارم در همین لغت نامه و نزهة القلوب ج 3 ص 187 و 138 و المعرب جوالیقی ص 20، 224 و فارسنامه ٔابن بلخی ص 129، 159، 161، 162 و قاموس الاعلام ترکی و مرآت البلدان ج 1 ص 334 و مراصد الاطلاع و جغرافیای سیاسی کیهان ص 239 و369 و373 و معجم البلدان شود.
فرهنگ عمید
طارم#NAME?
گویش مازنی
۱از انواع برنج مرغوب خزری ۲سکوی کنار اجاق هیزمی