کلمه جو
صفحه اصلی

جنب و جوش


مترادف جنب و جوش : تحرک، تکان، تلاطم، تهییج، جنبش، حرکت

فارسی به انگلیسی

bustle, dynamism, flutter, push, scramble


bustle, dynamism, flutter, push, scramble, hoopla, hustle

فارسی به عربی

حرکة

مترادف و متضاد

motion (اسم)
حرکت، جنبش، پیشنهاد، تکان، سیر، ژست، جنب وجوش

milling (اسم)
جنب وجوش، ارد سازی، زنجیره سکه

stirabout (اسم)
حرکت، جنب وجوش، غذایی شبیه اش جو، اش جو

فرهنگ فارسی

فعالیت بسیار هیجان حرکت فراوان و با آمدن و افتادن صرف شود گویند : بجنب و جوش آمد بجنب و جوش افتاد .

لغت نامه دهخدا

جنب و جوش. [ جُم ْ ب ُ ] ( اِ مرکب ) فعالیت بسیار. هیجان. حرکت فراوان. و با آمدن و افتادن صرف شود، گویند: بجنب و جوش آمد، به جنب و جوش افتاد.

واژه نامه بختیاریکا

تَکُو وَکُو

پیشنهاد کاربران

جنب و جوش

تلاش و فعالیت بسیار

هیجان

تلاش و فعالیت بسیار ، هیجان

جنب جوش وجنبش از جوشماق تورکی است. فعل جوشیدن از جوشماق تورکی گرفته شده است.

تحرک

حرکت های پیش فعال

تلاش، تکاپو

تکاپو

بیش فعال

فعالیت ، پر تحرک


کلمات دیگر: