کلمه جو
صفحه اصلی

جوال


مترادف جوال : جانخانی، خرجین، عدل، گونی

فارسی به انگلیسی

bag, sack, saddlebag, large woollen sack

large woollen sack


bag, sack, saddlebag


فارسی به عربی

حقیبة , کیس

مترادف و متضاد

bag (اسم)
کیسه، کیف، ساک، خورجین، چنته، جوال

sack (اسم)
کیسه، ساک، جوال، یغما، خیک، خیگ، گونی، غارتگری، پیراهن گشاد و کوتاه، شراب سفید پر الکل و تلخ

جانخانی، خرجین، عدل، گونی


فرهنگ فارسی

گوال، تاچه، بارجامه، پارچه ضخیم وکلفت، بسیارجولان کننده، بسیارگردش کننده
( صفت ) گردنده گرد بر آینده بسیار جولان کننده .

فرهنگ معین

(جَ وّ ) [ ع . ] (ص . ) بسیار جولان کننده .
(جُ یا جَ ) (اِ. ) ۱ - کیسه ، کیسه بزرگ ساخته شده از پارچة خشن . ۲ - پارچة خشن و یا ضخیم . ۳ - یک لنگه بار. ۴ - بدن (انسان ). ۵ - چیزی گشاده . ،در ~ کسی نگنجیدن فریب کسی را نخوردن .

(جَ وّ) [ ع . ] (ص .) بسیار جولان کننده .


(جُ یا جَ) (اِ.) 1 - کیسه ، کیسه بزرگ ساخته شده از پارچة خشن . 2 - پارچة خشن و یا ضخیم . 3 - یک لنگه بار. 4 - بدن (انسان ). 5 - چیزی گشاده . ؛در ~ کسی نگنجیدن فریب کسی را نخوردن .


لغت نامه دهخدا

جوال. [ ج َ / ج ُ ] ( معرب ، اِ ) معرب گوال. ( غیاث اللغات ). ظرفی باشد از پشم بافته که چیزها در آن کنند. ( برهان ) :
جمال و زیب دانا کم نگردد
اگر چندش بپوشی در جوالی.
ناصرخسرو.
- در جوال شدن ؛ کنایه از فریب خوردن.
- امثال :
از زره گر زره طلب نه جوال .
|| کنایه از خصومت و جنگ کردن.
- امثال :
مگر جوال کاهست ؟ رجوع به جوبال شود. || یک لنگ بار. || مکر و حیله. || کنایه از بدن انسانی. ( برهان ) :
هم ازبهر مردی هم ازبهر مال
بکوشیم تا جان بود در جوال.
نظامی.
|| کنایه از چیزی گشاده. ( برهان ). || نوعی از پارچه درشت و کلفت که درویشان پوشند. ( غیاث اللغات ) ( از آنندراج ).

جوال. [ ج ِ / ج ُ ] ( ع اِ ) ج ِ جول. ( منتهی الارب ) ( ذیل اقرب الموارد ). رجوع به جول شود.

جوال. [ ج َوْ وا ] ( ع ص ) گردنده. بسیار جولان کننده. ( منتهی الارب ) :
چون چرخ بود هیکل شبدیز تو جوال
چون صبح بود چهره شمشیر تو بسام.
مسعودسعد.

جوال . [ ج َ / ج ُ ] (معرب ، اِ) معرب گوال . (غیاث اللغات ). ظرفی باشد از پشم بافته که چیزها در آن کنند. (برهان ) :
جمال و زیب دانا کم نگردد
اگر چندش بپوشی در جوالی .

ناصرخسرو.


- در جوال شدن ؛ کنایه از فریب خوردن .
- امثال :
از زره گر زره طلب نه جوال .
|| کنایه از خصومت و جنگ کردن .
- امثال :
مگر جوال کاهست ؟ رجوع به جوبال شود. || یک لنگ بار. || مکر و حیله . || کنایه از بدن انسانی . (برهان ) :
هم ازبهر مردی هم ازبهر مال
بکوشیم تا جان بود در جوال .

نظامی .


|| کنایه از چیزی گشاده . (برهان ). || نوعی از پارچه ٔ درشت و کلفت که درویشان پوشند. (غیاث اللغات ) (از آنندراج ).

جوال . [ ج َوْ وا ] (ع ص ) گردنده . بسیار جولان کننده . (منتهی الارب ) :
چون چرخ بود هیکل شبدیز تو جوال
چون صبح بود چهره ٔ شمشیر تو بسام .

مسعودسعد.



جوال . [ ج ِ / ج ُ ] (ع اِ) ج ِ جول . (منتهی الارب ) (ذیل اقرب الموارد). رجوع به جول شود.


فرهنگ عمید

بسیار جولان‌کننده؛ بسیار گردش‌کننده.


۱. کیسۀ بزرگ از نخ ضخیم یا پارچۀ خشن که برای حمل بار درست می‌کردند؛ بارجامه.
۲. پارچۀ ضخیم و خشن.


۱. کیسۀ بزرگ از نخ ضخیم یا پارچۀ خشن که برای حمل بار درست می کردند، بارجامه.
۲. پارچۀ ضخیم و خشن.
بسیار جولان کننده، بسیار گردش کننده.

دانشنامه عمومی

کیسه


گویش اصفهانی

تکیه ای: ǰevâl
طاری: hür
طامه ای: ǰevâl/ xur
طرقی: hür
کشه ای: hür
نطنزی: ǰovâl


گویش مازنی

کیسه ی پشمین که از موی بز بافته شودو از کیسه معمولی حجیم ...


/jevaal/ کیسه ی پشمین که از موی بز بافته شودو از کیسه معمولی حجیم تر است

جدول کلمات

گاله

پیشنهاد کاربران

گونی یا کیسه بسیار کلان را می گویند که بیشتر از پشم گوسپند تهیه می شود و برای جابجایی و حمل غلات و حبوبات بکار می رود

جوال ظرف بزرگ غلات و حبوبات است که از جنس گلیم پنبه ای ضخیم است و واحد ان هم چهل من معادل صدو بیست کیلو می باشد و کوچکتر ان را تاچه و یا تیچه میگویند که گنجایش ان شصت کیلو که چهار تای ان بار یک اشتر و جوال به تنهایی بار یک حمار می باشد

لت
یک تای بار ریشه پهلوی

معنی کلمه جوال ( که عربی است ) میشود : تلفن همراهمراه .

لد، جانخانی، خرجین، عدل، گونی

در گویش شهرستان بهاباد بخش اول این کلمه یعنی /جو/ بر وزن /قو:نوعی پرنده/ تلفظ می شود و بخش دوم/آل/
جوال/jooal/کیسه ی بزرگ تهیه شده از پارچه محکم و خشن.
جوال دوز/jooal دوز /سوزن بزرگ ( حدود یک وجب ) و محکم فلزی که با آن گونی و پارچه های محکم و کلفت را می دوزند.

درفرهنگ روزمره فعلی اعراب جوال به تلفن همراه گفته میشود ( ولی قدیما به معنی کیسه بزرگی که مقدارزیادی موادغدایی یاالبسه وسایرمایحتاج درآن جای میگیرد )

گوشی، موبایل


کلمات دیگر: