کلمه جو
صفحه اصلی

جماد


مترادف جماد : بی جان، حجر، سنگ، لهنه

متضاد جماد : جاندار، ذیروح

برابر پارسی : سنگ، بی جان

فارسی به انگلیسی

inanimate object, solid body, concrete, concretion

inanimate object, solid body


concrete, concretion


مترادف و متضاد

بی‌جان، حجر، سنگ، لهنه ≠ جاندار، ذیروح


فرهنگ فارسی

چیزی که حیات ونمونداشته باشد، هرچیزبی جان و، بی حرکت ازقبیل سنگ وچوب وفلزوامثال آنها، مقابل نبات وحیوان، جمادات جمع
( اسم ) ۱- موجود بیجان و بی حرکت مانند سنگ و چوب مقابل نبات حیوان . ۲- هر چیز بیجان بی حرکت . ۳- آنکه در خارج از جهان معانی و حقایق زندگی کند کسی که عاری از حیات روحانی است . ۴- معشوق ظاهری . ۵- آرزوهای مادی . جمع : جمادات .
یخ فروش یا سیف جماد شمشیر بران

فرهنگ معین

(جَ ) [ ع . ] (اِ. ) هر موجود بی جان و بی حرکت . ج . جمادات .

لغت نامه دهخدا

جماد. [ ج ِ ] ( ع اِ ) نوعی از جامه ها. ( از اقرب الموارد ). رجوع به جَماد شود.

جماد. [ ج َ ] ( ع اِ ) زمین. ( از اقرب الموارد ). || زمین که باران بآن نرسیده باشد. ( منتهی الارب ). || سال بی باران. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || موجود بی جان و بی حرکت مانند سنگ و چوب مقابل نبات و حیوان.هر چیز بی جان. بی حرکت. ( فرهنگ فارسی معین ). || یکی از موالید سه گانه. ( یادداشت مؤلف ). || جماد الکف ؛ بخیل. ( اقرب الموارد ). || جماد له ؛ نفرینی است که بر بخیل گویند یعنی پیوسته جامدالحال باشد. ( منتهی الارب ). || ناقه سست رو. || ناقه که شیر نداشته باشد. ( منتهی الارب ). || نوعی از جامه ها. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || کنایه از آنکه در خارج از جهان معانی و حقایق زندگی کند. کسی که عاری از حیات روحانی است. || کنایه از معشوق ظاهری. آرزوهای مادی. ( فرهنگ فارسی معین ). ج ، جمادات.

جماد. [ ج َم ْ ما ] ( ع ص ) یخ فروش. ( منتهی الارب ). || سیف جماد؛ شمشیر بران. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

جماد. [ ج َ ] (ع اِ) زمین . (از اقرب الموارد). || زمین که باران بآن نرسیده باشد. (منتهی الارب ). || سال بی باران . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || موجود بی جان و بی حرکت مانند سنگ و چوب مقابل نبات و حیوان .هر چیز بی جان . بی حرکت . (فرهنگ فارسی معین ). || یکی از موالید سه گانه . (یادداشت مؤلف ). || جماد الکف ؛ بخیل . (اقرب الموارد). || جماد له ؛ نفرینی است که بر بخیل گویند یعنی پیوسته جامدالحال باشد. (منتهی الارب ). || ناقه ٔ سست رو. || ناقه که شیر نداشته باشد. (منتهی الارب ). || نوعی از جامه ها. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || کنایه از آنکه در خارج از جهان معانی و حقایق زندگی کند. کسی که عاری از حیات روحانی است . || کنایه از معشوق ظاهری . آرزوهای مادی . (فرهنگ فارسی معین ). ج ، جمادات .


جماد. [ ج َم ْ ما ] (ع ص ) یخ فروش . (منتهی الارب ). || سیف جماد؛ شمشیر بران . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).


جماد. [ ج ِ ] (ع اِ) نوعی از جامه ها. (از اقرب الموارد). رجوع به جَماد شود.


فرهنگ عمید

هر چیز بی جان و بی حرکت، از قبیل سنگ، چوب، فلز، و امثال آن ها.

پیشنهاد کاربران

جماد در اصطلاح فلسفه: به موجوداتی که مادون گیاهان هستند، مثل سنگ و خاک و آب و هوا و . . . جماد گویند. ویژگی خاصّ جماد این است که اجزایی دارند و اجزایشان دارای انسجام و پیوستگی است. مثلاً بلور نمک یا سنگ یا ذرّات خاک را جماد گویند امّا یک مشت خاک یا یک مشت سنگ ریزه را جماد نمی گویند. چون یک مشت خاک، وجود حقیقی ندارد بلکه تک تک ذرّات خاک هستند که وجود حقیقی دارند.


کلمات دیگر: