کلمه جو
صفحه اصلی

باک داشتن


مترادف باک داشتن : اندیشه داشتن، بیم داشتن، ترسیدن، پروا کردن، واهمه داشتن، هراسیدن

متضاد باک داشتن : بی پروا بودن، بی پروایی کردن

فارسی به انگلیسی

heed

مترادف و متضاد

reck (فعل)
بیم داشتن، باک داشتن

اندیشه داشتن، بیم داشتن، ترسیدن، پروا کردن، واهمه داشتن، هراسیدن ≠ بی پروا بودن، بی‌پروایی کردن


فرهنگ فارسی

( مصدر ) بیم داشتن ترس داشتن پروا داشتن .

لغت نامه دهخدا

باک داشتن. [ ت َ ] ( مص مرکب ) ترس داشتن. پروا داشتن. بیمناک بودن. ترسیدن. پروا کردن :
شما دل بفرمان یزدان پاک
بدارید وز ما ندارید باک.
فردوسی.
تو از کشتن او مدار ایچ باک
چو خون سر خویش جوید بخاک.
فردوسی.
یک سر تاسرای پسرم مسعود شود و از کس باک ندارد. ( تاریخ بیهقی ).
هزار دشمنم ار میکنند قصد هلاک
گرم تو دوستی از دشمنان ندارم باک.
حافظ.
|| اکتراث. ( منتهی الارب ) ( تاج المصادر بیهقی ). مبالاة. ( دهار ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( مصادر زوزنی ). محاشاة. ( یادداشت مؤلف ). عبو. ( ترجمان القرآن ). ملاحظه کردن :
بر سر خود چون فکند خا» ترا
باک ندارد که خاکسار کند.
ناصرخسرو.
نه باک داشتم که همی عمر شد بباد
نه شرم داشتم که همی زی خطا شدم.
ناصرخسرو.
باک نداری که در این ره بزرق
که بفروشی بدل زعفران.
ناصرخسرو.
گفت یا رسول اﷲ چند روز است که مرده است از وی هیچ نمانده است ، گفت آنچه مانده است جمع کن و باک مدار. ( قصص الانبیاء ص 190 ).
خوان عیسی بر من وآنگه من
باک هر خرمگسی داشتمی.
خاقانی.
زمین کز خون ما باکی ندارد
ببادش ده که جز خاکی ندارد.
نظامی.
در یکی کفه بکش باکی مدار
تا عوض بینی یکی را صدهزار.
مولوی.
برشکست از من و از رنج دلم باک نداشت
من نه آنم که توانم که ازو برشکنم.
سعدی ( بدایع ).
جواب تلخ چه خواهی بگو و باک مدار
که شهد محض بود چون تو بر زبان آری.
سعدی ( بدایع ).
انخزال ؛ باک نداشتن از جواب کسی. ( منتهی الارب ).


کلمات دیگر: