مترادف جور : بیداد، جفا، ستم، ظلم، خط لب جام | قبیل، قسم، گونه، نوع، شق، شیوه، طور، نحو، نمط، نهج، وجه، سازگار، متناسب، موافق، هماهنگ، شبیه، مانند، متشابه، مثل، جفت، مرتب
متضاد جور : داد، عدل، مهر | ناجور
برابر پارسی : ستم، آزار، بیداد، شکنجه، جفا
oppresion
[n.] sort, kind, mate, pair, fellow, alike, similar, assorted, harmonious
accordant, becoming, class, commensurate, compatible, complement, consistent, description, homo-, iso-, kind, favorable, fitted, harmonious, inhumanity, just, line, lot, maltreatment, manners, match , order, right, rigor, rigour, seasonable, sort, species, stamp, synchronous, timely, true, type, variety, walk, way
بیداد، جفا، ستم، ظلم ≠ داد، عدل، مهر
خط لب جام
شق، شیوه، طور، نحو، نمط، نوع، نهج، وجه
سازگار، متناسب، موافق، هماهنگ
شبیه، مانند، متشابه، مثل
جفت، مرتب
قبیل، قسم، گونه، نوع ≠ ناجور
۱. بیداد، جفا، ستم، ظلم
۲. خط لب جام ≠ داد، عدل، مهر
۱. قبیل، قسم، گونه، نوع
۲. شق، شیوه، طور، نحو، نمط، نوع، نهج، وجه
۳. سازگار، متناسب، موافق، هماهنگ
۴. شبیه، مانند، متشابه، مثل
۵. جفت، مرتب ≠ ناجور
(جُ وْ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) ستم کردن ، ظلم کردن . 2 - (اِ.) ستم ، ظلم .
(اِ.) 1 - نوع ، گونه . 2 - منظم ، مرتب .
جور. (اِ) مثل . شبیه . سنخ . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). نوع . گونه . قسم . || جنس . || (ص ) منظم . مرتب : ناجور؛ نامرتب . || هم آهنگ . (فرهنگ فارسی معین ):جورشان با هم جور نیست ؛ یعنی با هم هم آهنگی ندارند. || (معرب ، اِ) معرب گور: بهرام جور؛ بهرام گور. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ).
جور. (اِخ ) معرب گور، شهری بپارس . (انساب سمعانی ). گل جوری بدان منسوب است . (اقرب الموارد). شهری است از مضافات فیروزآباد و گل جوری بدان منسوب است . (منتهی الارب ). و این جور شهری است اندر پارس که خرمتر از آن نیست با اسپرغمها و میوه ها و درختها و آبهای روان و این گلاب پارسی از جور آورند، اردشیر را آرزو بود که نشست خویش به جور کند و گروهی گویند آنجا شهر نبود و این شهر خود اردشیر بنا کرد. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).
جور. [ ج َ / جُو ] (اِ) نام یکی از خطوط جام جم که خط لب جام و پیاله باشد، و پیاله ٔ جور بمعنی پیاله ٔ مالامال است چه هرگاه حریف را دانسته پیاله ٔ مالامال بدهند تا مست شود بیفتد و بی شعور گردد به او جور و ستم کرده خواهند بود. (برهان ).
جور. [ ج ِ وَرر ] (ع ص ) سخت و بد: غَیْث ٌ جِوَرﱡ؛ باران سخت و بد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد): سیل جور؛ سیل مفرط کثیر. (ذیل اقرب از اساس ).
جور. [ ج ُ وَ ] (اِ) بالا که نقیض پایین و پشت است . (برهان ).
۱. ستم کردن.
۲. (اسم) [قدیمی] خط هفتم از هفت خط جام که بر لب پیاله باشد؛ خط لب جام.
۳. [مجاز] پیالۀ مالامال و پر از می: پیالهٴ جور.
۱. گونه؛ نوع.
۲. (صفت) [مقابلِ ناجور] دارای نظموترتیب و بسامان.
۳. (صفت) دارای هماهنگی یا سازگاری.
〈 جور شدن: (مصدر لازم)
۱. فراهم و آماده شدن.
۲. مرتب و هماهنگ شدن.
〈 جور کردن: (مصدر متعدی)
۱. فراهم و آماده کردن.
۲. مرتب و هماهنگ کردن.
جفا، ستم
سربالایی
بالا
مثل – مانند – بسان
جور، نوع.