پراشیده. [ پ َ دَ / دِ ] ( ن مف ) پریشان شده. ( برهان ) ( شعوری ). پراکنده گشته. ( شعوری ). پراکنده. پریشان. ولاو. وِلو. تار و مار. بشولیده. پشولیده. پاچیده. پاشیده. پرت و پلا. ترت و پرت. پریش. پریشیده. پخش. متفرق. ریخته پاشیده :
مجلس پراشیده همه میوه خراشیده همه
زر بپاشیده همه بر چاکران کرده یله .
شاکربخاری.
|| برباد داده. || بیخود گردیده. ( برهان ).