مترادف بالنده : رشدکننده، نموکننده، رشدیابنده، مفتخر، مباهی
بالنده
مترادف بالنده : رشدکننده، نموکننده، رشدیابنده، مفتخر، مباهی
فرهنگ اسم ها
اسم: بالنده (دختر) (فارسی) (تلفظ: bālande) (فارسی: بالنده) (انگلیسی: balande)
معنی: آن که یا آنچه در حال رشد یا ترقی و پیشرفت است، ( صفت فاعلی از بالیدن )، ویژگی آن که یا آن چه در حال رشد، افزایش یا ترقی است، یا توانایی آن را دارد، نمو کننده، رشد کننده
معنی: آن که یا آنچه در حال رشد یا ترقی و پیشرفت است، ( صفت فاعلی از بالیدن )، ویژگی آن که یا آن چه در حال رشد، افزایش یا ترقی است، یا توانایی آن را دارد، نمو کننده، رشد کننده
(تلفظ: bālande) (صفت فاعلی از بالیدن) ویژگی آنکه یا آنچه در حال رشد ، افزایش یا ترقی است ، یا توانایی آن را دارد ؛ نمو کننده ، رشد کننده .
مترادف و متضاد
۱. رشدکننده، نموکننده، رشدیابنده
۲. مفتخر، مباهی
فرهنگ فارسی
( اسم ) نمو کننده نشو و نماکننده رشد کننده .
فرهنگ معین
(لَ دِ ) (ص فا. ) نمو کننده ، نشو و نما - کننده .
لغت نامه دهخدا
بالنده. [ ل َ دَ / دِ ] ( نف ) نعت فاعلی از بالیدن. نامی. ( ناظم الاطباء ). نامیة. بالان. هرچیز که آن بالیده و تنومند شده باشد. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ). برروینده. روینده :
بالنده بی دانش مانند نباتی
کز خاک سیه زاید و از آب مقطر.
روز و شب در بر تو دلبر بالنده چو سرو
سال و مه در کف تو باده تابنده چو زنگ.
بته شاسپرم تا نکنی لختی کم
ندهد رونق و بالنده و بویا نشود.
بالنده بی دانش مانند نباتی
کز خاک سیه زاید و از آب مقطر.
ناصرخسرو.
|| که ببالد. که قد کشد. که قامت افرازد. که مراحل رشد پیماید : روز و شب در بر تو دلبر بالنده چو سرو
سال و مه در کف تو باده تابنده چو زنگ.
فرخی.
- بالنده شدن ؛ نمو، بالیدن. رشد کردن : بته شاسپرم تا نکنی لختی کم
ندهد رونق و بالنده و بویا نشود.
منوچهری.
|| در فارسی معاصر، فاخر. فخور. مباهی. نازنده. بالان. ( یادداشت مؤلف ).فرهنگ عمید
نموکننده، در حال رشد یا پیشرفت: جامعهٴ بالنده.
واژه نامه بختیاریکا
( بالِندِه ) پرنده
پیشنهاد کاربران
Balendehدر زبان بختیاری به معنی پرنده است
کلمات دیگر: